جنایـات حزبی
قسمت پنجم
نردبان جنایت
mfarhoed@hotmail.com
رهبری حزب دموکراتیک خلق که تا همـیدون
متهم و مظنونی هست بدون زیر نویس و
اما بقیة السیف آن بـه زیرنویسی
ضرورت دارند
این سخن پایـان ندارد لیک ما
پژوهشگران درون حوزۀ جنایت شناسی حزبی ، نوراحمد اهنگ خال دیری خال دیری درون وضعیتی قلم مـیزنیم کـه از یکسو دسترسی بـه مأخذ های استخوانی و شفاهی و مکتوبی نداریم و از سوی دگر نوشته هایی کـه از خامـه های رهبران زوال یـافتۀ خلقی – پرچمـی و جنرال های چند ستارۀ روسی بیرون ریخته و بیرون مـیریزند ، بـه لحاظ درجۀ حقیقت گویی،و بکاربرد روش های علمـی ، بـه علت اعتیـاد بـه انقیـاد و ازخودبیگانگی موجوده ، زیـاد قابل اعتبار و اطمـینان نمـی باشند .
در چنین حالتی پژوهشگر ناگزیر هست تا با سرازیر شدن درون حوزۀ ساختارشکنی متن و هرمنوتیک معنا و کنکاش های متفاوت دگر ، با بازخوانی تولیدی و تلفیقی مکتوب های سوخته ، سخنرانی های بریده وگمشده، فرامـین مفقودۀ اعدام ، دوسیـه های شکنجۀ زندانیـان ، دساتیر ویرانگر و پنـهانی کمـیتۀ مرکزی و شورای انقلابی ، زخمـهای قربانیـان زنده ،… و خوانش های تازه و جدی از کتاب ها و نوشته های موجود حزبی ، بـه کشف حقیقت نزدیک شده و به تولید معانی بدردبخور ، عبرت انگیز و انسانی برسیم .
قرائتی کـه من از نرخ جنایت حزبی ارایـه مـیکنم ،اگر از یکسو دربرگیرندۀ بُرش اقتدار درون فُرم برنامـه ریزی شدۀ ( تصمـیم گیری جمعی و جناحی ) جانیـان هست از جانب دگر درون نمای زیر مؤلفه های اختلال شخصیتی ( روانی ، منفعتی ، استخباراتی ، … ) و به فردیت نارسیده را نیز مـیکاود .
در مورد مقالات و کتاب های حزبیـان و مشاورین روسی بـه چند شاخصه مـی توان توجه کرد :
1 – نیت مندی حزبی و انقیـادی
2 – مخاطب جویی حساب شده
3 – غیر کشی مجدد ِ قلمـی
4 – قطعیت و سلطه گری شیزوفرنیک
اگرچه مسألۀ ” کشف نیت مؤلف ” را دیریست کـه تیوری مرگ مؤلف ( بارت و فوکو ) برباد داده هست ولی آنچه کـه من درون این رویکرد مـیجویم چیز دیگریست . نوراحمد اهنگ خال دیری خال دیری درین جا ما با نیت منفرد ( نویسنده ) سروکار نداریم بل با نیت حزبی ( جمعی ) درگیر مـیمانیم .
به باور من هنوز رهبران و نویسندگان خلقی و پرچمـی بـه فرد تبدیل نشده اند، فردیت درون نویسنده بـه معنای گذار از ناآگاهی بـه آگاهی هست ، گذار از ایستایی و انجماد بـه پویـایی و شکوفایی هست ، گذار از صغارت عقلی بسوی استقلال و تلالؤی فکری هست ،فردیت بـه مفهوم پرش از انقیـاد بسوی آزادی هست . نوراحمد اهنگ خال دیری خال دیری فردیت یعنی “تحقق خویشتن ، یکپارچه شدن ناآگاهی و خودآگاهی”(یونگ). و اما درون ماجرای نوشته های حزبیـان رابطه بین : نوراحمد اهنگ خال دیری خال دیری مؤلف – متن – مخاطب ، از روال انفرادی دور مـی شود و در قلمرو حزبیت و دفاع از جمع بطرز موهومـی زندانی مـیماند .
انسانِ خلقی و انسانِ پرچمـی چه درون قلمرو حاکمـیت چارده ساله و چه درون قلمرو پساحاکمـیت و حوزۀ متن ، نـه انسان کلی هست و نـه انسان منفرد . انسان کلی درون حوزۀ ادبیـات و نظریـه های دینی ، عرفانی و اجتماعی پیشامدرن مطرح بوده و انسان مشخص درون فضای تفکر فلسفی روشنگری و مدرنیته بـه فردیت مـیرسد . عقل انتقادی بـه حیث محصول فردیت یـافتگی ، درون چگونـه مستقلانـه اندیشیدن هست که خودرا درون هوای نقادی طرح ریزی مـیکند .
رابطه بین انسان انتزاعی و انسان مشخص همان شکافی بود کـه در درون حزب دموکراتیک خلق بطور مخدوش شدۀ آن اتفاق افتاد و رابطه بین فرد و آزادی جای خودرا بـه رابطه بین عضو و بردگی خالی کرد و عضو حزبی را از خلاقیت و فردیت و خروش مستقلانـه و انتقادی باز داشت .
دورکهایم درین مورد پاسخ نمـیدهد بل سؤال مـیکند کـه ” چگونـه هست که فــرد هرچه مستقل تر مـی شود ، بیشتر بـه جامعه وابسته مـی گردد ؟چگونـه ممکن هست او هم فردیت یـافته تر باشد و هم همبسته تر ؟ زیرا مسلم هست که این دو تحول هرچند بـه ظاهر متناقض اند بـه شیوه ای همانند رخ مـی دهند ”
خلقی و پرچمـی درون دورۀ پیش از حاکمـیت ثوری مانند تمامت روشنفکری افغانستان از موضع طرد گفتمان ، تاپه زنی و گریز از تولیدو توزیع اندیشـه ، سر بالا مـیکند و از همـینروست کـه با کوله باری از فقدانیت فردیت یـافتگی و پویـایی و آزاد بسوی حاکمـیت مـی آیند و چهرۀ فکری خلقی و پرچمـی درون دورۀ پسا حاکمـیت ،بطور زننده ای از موضع پرورش نیـافتۀ قبلی بـه پایین تر از پایین مـیلغزد و سیمای خودرا درون کفتارگونگی و قتل گفتمان و اندیشـه استحاله مـیکند . روشنفکری کـه پیش از قدرت از ” سلاح انتقاد ” دم مـیزد اینک بعد از تسخیر ارگ بـه دالان ” انتقاد سلاح ” اطراق مـیکند . رهبران خلقی درون هردو دورۀ خود جمع اندیشی کاذب را فدای فرد اندیشی دروغین مـیسازند . فرایند کیش سازی ها شخصیتی مساوی مـیماند بـه شخصیت زدایی های کیشی .خلقی و پرچمـی جایگاه فکری و کارکردی خودرا بـه دلیل نادانی و قطعیت ،بمثابۀ آدمـهای مبارز و آگاه از دست مـیدهند .
انسان خلقی و انسان پرچمـی کـه در مرحلۀ رزم تشکیلاتی و ایدولوژیک گویـا بدنبال ” سخصیت های کامل و ابرمرد های نیچه یی”سرگردان بوده و در کارگاه دنباله روی ها ” شخصیت ها “مـیتراشیدند، اینک بعد از جابجا شدن بر نمایشگاه قدرت ، پرده ها را از روی ” بُت های سرگینی ” برمـیدارند . ” نابغۀ شرق ” پیش از ارایۀ نبوغ بـه ” مسخرۀ شرق ” تبدیل مـیگردد و ” ببر انقلاب ثور ” با نوشیدن سوپ و داروی مرگ موشی بـه ” موش انقلاب ” استحاله مـیکند . ” پدر معنوی مرحلۀ نوین و تکاملی ” بـه طریق نوین و متکاملی درون اعماق کاغوش های انترناسیونالیستی حیرتان مـیپوسد و ” خاد ” بعد از شخمزدن زمـین های ممنوعه درون لقای ” قصاب خاد ” درون کنار تبرزین های خونین درون چوک آریـانا آویزان مـیماند .
انسان خلقی و انسان پرچمـی بدنبال الگو ها و ملاک های من درآورد گم گشته هست ، با گرایش بـه جمع اندیشی ، فردیت خودرا درون مسلخ الگو گرایی بـه زیر تیغ هست . نمایش بت های سرگینی این نکته را اثبات مـیکند کـه جمع اندیشی حزبی و جناحی یک دروغ کاسبکارانـه و محیلانـه ای بیش نبوده هست . مقولۀ حزب ، اندیشیدن های جمعی و آزادی های فردی را درخود شکوفا مـیسازد ، چیزی کـه در حزب دموکراتیک خلق درون هردو جهت اتفاق نیفتاد .
جمعی اندیشیدن درون حزب دیمو اتفاق نمـی افتد حزبی کـه فاقد عنصر اندیشیدن بـه مفهوم نقد ، دیـالوگ سازنده و برون شدن از نابالغی هاست ، بـه سرحد تصمـیم گیری های یکجانبه و بدون تأمل و تأویل سقوط مـیکند . فیصله های بـه گفتمان نیـامدۀ جمعی جای اندیشیدن های جمعی را پُرمـی کند . جمعی نیندیشیدن رهبران حزبی از ساختار الگوبندی و ملاک بندی های قبلاً فرمایش داده شده و قبول شده پیروی مـیکند کـه این فرایند یـا بـه شیوۀ تقلید کورکورانـه و جلف از کلاسیک ها یـا بطریق سرماندن بـه اوامر و هدایـات صادره اجراء مـی شود . چون رهبری حزب بـه جمع اندیشی تمکین نمـی کند و به علت فردیت نیـافتگی ، بطور طبیعی بسوی ایگوییسم ( خود پرستی ) سادیسم ( دگرآزاری ) نارسیسم ( خود شیفتگی ) مـیرود و از عالیجنابان بجای رهبران انقلاب و خوشبختی انسان ، ایگوییست ، سادیست ، نارسیست و سر انجام بـه خاطر تداوم بخشیدن بـه نیندیشیدن و تقدیس مأبی بـه های مفرغین سامری تبدیل مـیگردند .
نیندیشیدن جمعی و فقدان فردیت یـافتگی ، چگونـه درون زندگی روزمره اتفاق مـی افتد ؟ انسان آزاده بـه حیث یک روشنفکر مبارز و منتقد همـیشـه درون هر موقعیتی از خود عالعمل نشان مـیدهد. و اما چرا از مـیان خلقیـان حتی یک نفر خلقی نیز درون برابر لست چهارده هزار اعدامـی بیگناه از جا نجنبید ؟ چرا یک نفر خلقی درون برابر قتل دسته جمعی قیـام کنندگان حوت هرات و چنداول کوچکترین عالعمل انسانی ازخود نشان نداد ؟ چرا از مـیان پرچمـی ها یک پرچمـی پیدا نشد کـه در برابر یورش ارتش شوروی مـی ایستاد و به حیث یک افغان آزاده اگر لازم مـیبود بـه زیر رگبار هم مـیرفت ؟ ( خلیل زمر یگانـه پرچمـی هست که بـه علت نامعلومـی یـا لااقل به منظور من معلوم نیست ، از ماه عسل کودتای هفتم ثور درون دورۀ خلقی و بعد درون مرحلۀ اشغال یعنی دوران پرچمـی ، درون زندان سیـاسی پلچرخی زندانی بوده هست ،من کـه در پلچرخی زندانی بودم او را درون بلاک دوم دیده بودم) چرا یک نفر پرچمـی بـه شکنجه و اعدامـهای خاد و قتل های دسته جمعی نـه نگفت و به افشاگری ، استعفاء و عصیـان دست نبرد ؟ چرا که تا هنوز کـه هنوز هست یک که تا حزبی بالانشین پیدا نمـی شود کـه جنایـات عدیدۀ حزبی را بـه بیـان درآورد ؟
چرا ؟ به منظور اینکه پلۀ رابطه بین انسان ایستا ،مبهم و یکپارچۀ حزبی و انسان پویـا ،مشخص و آزاده برباد رفته بود ، به منظور اینکه چنین افرادی هنوز بـه ترکیب شدگیذهنی بـه مفهوم یونگی نرسیده اند. به منظور اینکه حتا بـه ” فردگرایی کـه هستۀ متافزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم هست ” ( سن سیمون ) توجه نکرده اند . انسان حزبی بـه گونـه ای کـه ما دیده ایم یک تیپ عجیب الخلقه هست و فقط بـه مدد روش های انسان شناسی ، جامعه شناسی و روانشناسی ویژه مـی توان حزب دموکراتیک خلق را کالبد شگافی کرد . درون معادلۀ رهبر ( بـه حیث نماد جمع ) و رهبر ( بـه حیث یک فرد ) بی رابطگی مدحش مستولی مـیگردد . فرد بجای شکوفایی مشخص ، بسوی انقیـاد اخلاقی ، بردگی سیـاسی و انضباط کاغوشی سوق مـیابد .
فردیت مدرن اگر داشتن روش و نگرش ویژه و دیـالکتیکی درون بارۀ جهان ، انسان و جامعه باشد ، ایدولوگ های سویتست حزبی کـه از سوسیـالیسم و راه رشد غیر سرمایداری دم مـیزدند ، نمـیدانستند کـه سوسیـالیسم برمبنای عقاید سن سیمونی و مارکسی ، فاز پساکپیتالستی هست و نوعی گذار از انسان انتزاعی ( اساطیری ، عرفانی ،دینی )به انسان فردیت یـافته ( نقاد ، روشنگر ،متخصص ) را احتوا مـیکند . خلقی – پرچمـی از مغاک انسان پیشامدرن درون سایۀ دستگاه ِ مبهم مفهومـی ،قالب بندی مـی شود . خلقی و پرچمـی بـه منزلۀ اسم عام ،در مسیر ایستای خود یک انسان غیر شخصی باقی مـیماند ، نمـیتواند از درون بـه خودِ منفرد شده نظر کند و درونیت خودی را بـه جمع بیرونی ، آگاهانـه منعکند .
همچو شـه نادان و غافل بود وزیر
قطعیت و سلطه خواهی درون حوزۀ اندیشـه ،مبارزه و گفتمان درون واقع مرگ تمامـی ارزشـهاست ، رهبران حزبی خلقی – پرچمـی و مقامداران حزبی – دولتی یعنی صاحبان زنجیر و ذولانـه با استفاده از سیطرۀ دولتی بـه قطعیت و سیطره درون حوزۀ اندیشـه نیز دست زده اند . ایدولوگ های حزبی تلاش داشتند که تا با نوک نیزه ، درستی عقاید خودرا که تا سرحد احکام مطلق و قطعی و لاریب مانند آیـه های آسمانی بنمایش بگذارند . اعتیـاد بـه مطلق گویی و قطعیت باعث شده که تا هم اکنون نیز ( بعد از رسوایی و زوال ) این مطلقیت ها و قطعیت ها درون نوشته های حزبی سرازیر باشند .
تا هنوز مشاهده نشده هست که یک نویسندۀ حزبی ، فقط من ِ خودرا بـه حیث یک آگاهی انتقادی صورتبندی کند و بیرون بریزد ، برعچنین نویسنده ای خودرا نـه درون مقام یک پژوهنده و منتقد بل درون سنگر یک مع و مطیع، درون قالب و ساختار جمعی و جناحی منعمـیسازد . از همـینروست کـه اکثر نوشته های “بومـی و انترناسیونالیستی ” با پنـهان مدارک ِ جنایتی ، بـه قول مستنطقین خاد کـه برای ” کتمان حقایق ” و ” انحراف بخشیدن ” قلم مـیزنند .
قمچین بدستان بالانشین خلقی و پرچمـی بـه دلیل عدم اعتقاد بـه تصویر و الفبای هومانیسم ،دموکراسی و سوسیـالیسم ، بـه دلیل فقدان خودآگاهی جمعی و فردیت یـافتگی مدرن ، بـه دلیل نبود تربیۀ سالم ، سازنده و جاندار تشکیلاتی ، بـه دلیل غلتیدن وار بزیر شمشیر کی جی بی و زنجیر حزب کمونست شوروری ، بـه دلیل وفور مزمن هستری بـه سویۀ جناحی و سویۀ انفرادی ،… و سرانجام بـه دلیل رسیدن بـه ثروت و شـهرت بوده هست که سردمداران جناحهای حزبی از مرحلۀ تکثر و انبساط قدرت بـه ” انقباض قدرت ” رسیده و از آن بسوی کوچکتر و یکدست هرچه بیشتر انقاض قدرت پیش رفته اند . شاید درینجا این تعریف ماوبر از قدرت بر رهبران قدرت گیر خلقی و پرچمـی بطرز احسن صدق کند کـه قدرت یعنی ” یک یـا چند نفر کـه ارادۀ خودرا درون یک عمل اجتماعی تحقق بخشند حتا درون برابر مقاومت دیگرانی کـه درین عمل مشارکت دارند ” .
خاطره نویسان حزبی و استخباراتی به منظور تاریخ نمـی نویسند بل به منظور ” اقناع ” صفوف ناراضی حزبی ، گم خود بزیر غبار بی بازخواستی و تحمـیق مردمان ساده اندیش مـینویسند . مخاطب این نوشته های ترفندی : مؤرخین ، پژوهشگران و منتقدین آگاه نیست ، تلاشـهای قلمـی به منظور خدشـه دار حافظۀ تاریخی ، وجدان جمعی و خنجر زدن بـه آوازهای بسته شدۀ مردم صورت مـی پذیرد . اگرچه این کتیبه ها و کتاب ها بخاطر بیرون ریختن و برشمردن کمپلهای فرکسیونی ( فرکسیون درون حزب دیمو جنبۀ فلسفی ، سیـاسی- تشکیلاتی ندارد نوعی باند بازی مافیـاگونـه هست که برمبنای خودخواهی ، چوکی پرستی ، عقده گشایی ،دست بوسی مشاور ، استعمال شدن ،قومگرایی ، لوکلیسم ، لومپنیسم … قالب بندی شده هست ) هست که بعد از زوال حزبی و سقوط دولتی ایجاد مـیگردد ولی منتقدینی کـه دربرابر تاریخ مـی ایستند ، قلم هایی کـه برای آسیب شناسی جنایت به منظور امروز و فردا مـینویسند ، مـی توانند با درنظرداشت نیت جمعی مؤلف ، تقسیم بندی حساب شدۀ مخاطب و گذار مجدد از غیرکشی بـه انـهدام شیزوفرنیک مخالف ، از ورقپاره های حزبی و بایگان های روسی و آثار منتقدین آزاد طوری استفاده نمایند که
کز ب تیغ را نبُـوَد حیـا
ساختار هر حزبی منجمله “حزب غیر دموکراتیک خلق افغانستان ” از یک بدنۀ تشکیلاتی و یک اندیشۀ نیندیشیده شده ، ساخته شده هست .
رهبری + مشاورین
کدرها
صفوف
در بحث جنایـات حزبی بسیـار مـهم هست که درون درجه بندی مقامات حزبی بـه اتکای احساسات شخصی ، تخیلات سرکوب شده ، تبارگرایی ، عمل نکنیم ، (درین رویکرد همۀ ما سر و تۀ یک کرباسیم ، چون تقریباً اکثریت پژوهشگران افغان بـه علت خوی نگرفتن بـه تولید اندیشـه و سهل انگاری درون عملیۀ نوشتن ، کم یـا زیـاد خودرا درون نوشته ها مـیریزیم ) و با درک این مطلب کـه ” هیچ نوشته ای معصومانـه نیست ” از چوکات روش های علمـی خارج نگردیم که تا برکلافه های مطالعاتی موجود گره ِ دگر نیفزوده باشیم .
وقتی از رهبری حزب دموکراتیک خلق سخن مـی ، مشاورین روسی را جزء لاینفک آن مـیدانم و سازمانیـافتگی جنایـات حزبی بـه این “جمع “برمـیگردد . کدرهای جوانی کـه برای رسیدن بـه کمـیتۀ مرکزی و احراز مقامات اجرایی ، صفتی را پیشـه کرده اند درون واقع مکدر هایی هستند کـه در حوزۀ جنایت شناسی بـه صف رهبران مـی پیوندند و اما کدر هایی کـه در موقف های ” کلیدی و اجرایی و تصمـیمگیر ” جابجا نبوده اند ، درون صف دیگر قرار مـیگیرند . این صفی هست که اگر از ” حق العبد ” مقروض نباشند مـی توانند درون کنار پژوهشگران و منتقدین بـه هستی شناختی خود و کالبد شکافی جنایـات حزب زوال یـافته اقدام نمایند. نوشتن ،شاید عالیترین شکل ادای مسؤلیت درون برابر تجربه هاست . اگر جوانـهای مومـیایی ناشدۀ حزب بـه اندیشیدن رو بیـاورند و بحث جنایـات حزبی را با استفاده از تجربه های عریـان که تا اعماق بکاوند ، درصف انسانـهایی قرار مـیگیرند کـه بخاطر خوشبختی انسان به منظور گلهای آفتابگردان شعر مـیخوانند .
برای من مقولۀ “صفوف حز ب ” بویژه بعد از فاجعۀ ثور ، کمـی طنزآلود و خنده آور هست . وقتی کـه رهبران و کادرهای حزب از مطالعه وفهم مارکسیزم و لننیزم بی بهره بوده اند، وضعیت ذهنی صفوفی کـه بالاجبار بخاطر یک لقمـه نان و ” سر ب ” بـه حزب سرازیر گشتانده شده اند ، چه خواهد بود ؟ صفوف چند صد هزار نفری حزب بیـان روشنی از تطبیق استبداد درون یکسانسازی افراد بوسیلۀ رهبران مزدور هست .وقتی کـه معیـار عضویت ” سویتست شدن ” و ” انقلاب برگشت ناپذیر ثور ” را پذیرفتن باشد ، ما با جنایتی از رنگ دگر مواجه مـیگردیم .
یـا عضو حزب یـا زندان ، یـا عضو حزب یـا تنزیل رتبه ، یـا عضو حزب یـا خانـه نشین شدن ، یـا عضو حزب یـا درون خط اول جنگ فرستاده شدن ، یـا عضو حزب یـا مشکوک دایمـی ماندن ، … اینگونـه بود کـه افراد شـهر نشین افغانستان ، ناخواسته بـه صفوف حزب تبدیل ساخته شدند . مطالعۀ مفهوم ” صفوف حزبی ” پژوهشگر را بیشتر بـه کشف جنایت حزبی و تکثر قمچین نزدیک مـیسازد . با استفاده از زور و جبر دولتی ، حزب را پنداندن ، استبدادی هست که با ساختار و کارکرد انگیزسیون های قرون وستایی تفاوتی ندارد . بعد صفوف حزب هم بـه لحاظ تشکیلاتی ( اجبار سیـاسی ) هم بـه لحاظ اندیشـه ( نیندیشیدگی ) بـه حیث سوژه ( فاعل شناسا ) مطالعه نمـیگردد بل درون موقف ابژه (متاع دستبر شده ) مورد برسی قرار مـیگیرد . چگونگی ساختارمندی صفوف حزب زمـینۀ آشکاریست به منظور مطالعۀ جنایـات حزبی درون قلمرو تشکیلات اسپارتی .
1 . کنفرانس اضطراری
اگر اندیشـه ها ی ویرانگر ، بطور دقیق آسیب شناسی شود ، بـه این دریـافت نزدیک مـی شویم کـه جنایـات حزب دموکراتیک خلق ، از اندیشـه های دگم یـا بی اندیشگی،( تجربه ثابت کرد کـه رهبران حزب دیمو بـه لحاظ گرایش بـه اندیشـه های مارکسیستی – لننستی، کم سوادترینان عالم بوده اند ، اکثریت بـه اتفاق آرای شان که تا هنوز نمـیدانند کـه مارو انگلس چند که تا کتاب و چند که تا مقاله نوشته اند ) بـه اضافۀ مزدور غیر انسانی رهبری آن منشاء مـیگیرد ، وقوع جنایـات حزبی طی چهارده سال بـه حیث یک ” عمل سازمانیـافته و هستریک ” درون وجود حزب مزدور آنقدر مزمن ، مستمر و گسترده هست که فقط با تداوم پژوهش و قرائت مکرر حوزه های فکری آن مـی توان بـه لایـه هایی از ادراک نسبی نایل شد .
دوشاخصۀ اساسی بود کـه در مغز حزب بـه جنایت منتهی گردید :
1 – وابستگی وار رهبری حزب دموکراتیک خلق بـه کا جی بی و حزب کمونست شوروی
2 – گرایش دیوانـه وار بـه قدرت و انکار دیگران
پراتیک خونین حزب دموکراتیک خلق ( بعد از فاجعۀ ثور ) آن چیزی هست که هر مخاطبی آن را مـی تواند حس کند و از طریق تجربه های ملموس بـه دریـافت های معینی برسد و اما یک محقق و منتقد آگاه و یک تأویلگر متن ، مـی تواند بی آنکه بـه پولیگون پلچرخی و گورهای متکثرجمعی مراجعه کند از روی یک متن ، یک صفحه ، یک جمله بـه تبارشناسی ، آسیب شناسی و هستی شناسی اندیشـه های فاشیستی حزب دموکراتیک خلق برسد .
” رفقا !
باید بـه صراحت بـه شما خاطر نشان بسازم :
کی کیست ؟ چگونـه حتما شناخت ؟ افغان وطن پرست کیست ؟ وطن پرست آتشین افغان نوین کیست ؟
کسی کـه وفادار بـه دوستی افغان – شوروی باشد ،
این ملاک عمل ماست ” ( کارمل )
youtube.com
این چند جمله کـه خیلی عادی بـه نظر مـیرسد ، درون درون خود یک عالم انقیـاد و صد عالم جنایت را پنـهان دارد . درین متن ، ملاک افغان بودن ” وفاداری بـه دوستی افغان – شوروی ” پنداشته شده هست . فرد را بالاجبار درون جمع ،مستحیل و ذوب ساختن هست .جنایت از کجا سرچشمـه مـیگیرد ؟ از یک حکم ، از یک بینشی کـه به فرمان و دستور خونین شباهت دارد که تا به یک گفتمان انسان شناسانـه ، فلسفی و سیـاسی . جنایت از فکری فوران مـیزند کـه مخالفین بـه یکسان سازی محکوم مـی شوند ! فکری کـه مخالف و دگر اندیش را انکار مـیکند !
رهبر حزب دموکراتیک مـیخواهد کـه از هر دهقان بچۀ افغان از هر دوشیزۀ شریف وسرفراز افغان ” شـهروند سویتیستی ” بسازد ، جهالت و سفسطه حتا درون بینش های پیشا سقراطیـان نیز حدی و اندازه ای دارد . تکامل اجتماعی یک قوم منوط بـه تحولات تاریخی و عمومـی یک جامعه هست . ملاک های زیستی واجتماعی را این سلاطین ، فراعنـه ،موبدان ، نازیسم و سویتیسم و یـا بلهوسی افراد نیستند کـه تعین مـیکنند ، بل این فرایندِ مناسبات ذوجوانب اجتماعی هست که هنجار ها و ملاک ها را درون درون خود صورتبندی مـیکند . این حرف ها درون حوزۀ نظریـه های علوم انسانی حکم الفبا را دارند و اما افسوس کـه ” تیوریسن های مزدور و کاذب ” حزب دیمو ، حتا با خطوط الفبا ها هم آشنایی نداشتند . اگر موضوع را بـه شیوۀ دریدایی و هرمنوتیک فلسفی خیلی بغرنج نساخته باشیم ، معنایی کـه از جملات کارمل درون ذهن من تولید مـی شود این هست : هشدار !
تو کـه به حیث یک افغان ، دوستی با شوروی را قبول نداری ( انقیـاد ومزدور )، بر مبنای ملاک حزبی من ، اتومات اشرار و ضد انقلاب و انتی سویتیست هستی بعد نتیجه اش این حکم مـی شود کـه ” سر ب لازم آید این چنین افغان را ” ! دیده مـی شود کـه چگونـه از یک فکر غلط و غیر علمـی فاجعه و تباهی برمـیخیزد .
چقدر احمقانـه خواهد بود کـه در یک جامعۀ طبقاتی و کثیر القومـه به منظور افغان بودن و وطن پرست بودن معیـارات مطلقه ی حزبی وضع نماییم ،چنین نگرش هایی مـی خواهند آدمـهای رنگارنگ را درون تابوت واحده جابجا نمایند .
اگر تمام سخنرانی ها و اعلامـیه ها و ” تزس ” ها و پروتو کول ها و فرامـین و مقالات … رهبری حزب دموکراتیک خلق را مورد بازخوانی و تأویل قرار بدهیم ، از بند بند آن فاشیسم ، زور گویی ، بردگی ، انقیـاد ، تسلیم طلبی ملی و ریختاندن خون بنی آدم مـی چکد .
” افغان کیست ؟ی کـه وفادار بـه دوستی افغان – شوروی باشد ”
” این زبان بسته های مطیع و سر بـه راه، بدون یوغی کـه بر گردن دارند گامـی بر نخواهند داشت ” اما نو ئل کانت
کنفرانس اضطراری شاید سرآغاز خوبی باشد که تا پرش بسوی نردبان جنایت را پله بـه پله روشن نماید .
ملگری متروخین کـه از خواب مسخ آلود و متلاشی شده کی جی بی بیدار گشته هست ، از روی تکبر ، بـه رخسار رهبران شکستۀ ثوری سیـاهی مـی پاشد و از روی ترحم بـه صفوف خوابزدۀ حزب دموکراتیک خلق ، سپیده مـی بخشد :
” بر اساس هدایت مسکو به منظور هر عضو کمـیتۀ مرکزی و های شـهری و ولایتی سازمانـهای حزبی ح د خ ا درون سال 1977 مخفیـانـه جانشین متبادل انتخاب ، تربیـه و تثبیت شد . قرار بود آنـها درون صورت سرکوب ناگهانی یـا دستگیری رهبران حزب زمام امور حزبی را بدست گیرند ” 1
اگر ساختار این متن را بـه واحد های کوچک تر تقسیم نماییم ، از این جمله : “درصورت سرکوب ناگهانی یـا دستگیری رهبران ”
دانسته مـی شود یعنی این معنا تولید مـی شود کـه ” هدایت مسکو ” ناقوس کودتای ثور هست که ” براساس ضرورت” روسها بـه صدا آمده هست .
اسناد نشان مـیدهد کـه حزب کمونست شوروی ، کی جی بی و جی آر یو به منظور سرنگونی جمـهوریت داؤد بطور جدی و سازمانیـافته از 1977 دست بکار شده هست . چرا خلق و پرچم بعد از سالها جدایی ، تخریب ها و توطئه های ذات البینی ، مـیش و گرگ بودن ها ، سرانجام بالاثر فشار گویـا ” دولت و حزب کمونیست شوروی و احزاب برادر” درون دوازدهم سرطان 1356 مجبور بـه امضای سند ” کنفرانس وحدت ” مـی گردند ؟
و چرا ” این سند تاریخی حزبی چه قبل از قیـام ثور چی بعد از انحلال ح.د.خ.ا و تأسیس حزب وطن درون ارگانـهای حزبی مجال نشر نیـافت و در دسترس صفوف حزبی قرار نگرفت . ” ؟ ( پنجشیری ، ظهور و زوال ) .
و ” باینگونـه ، کنفرانس وحدت ، تصمـیم تاریخی مـهمـی را درون بارۀ ختم فعالیت های جداگانـه بوسیلۀ جناح های دوگانۀ حزب اتخاذ کرد ” ( کشتمند ، رویداد های تاریخی )
وهمـین کشتمند هست که درون هنگام صدارت خود ، نـه بدلیل جنایت شناسی خلقی ها بل بدلیل توهین شدن و زندانی شدن خود درون دورۀ خلقی ها ،( اعترافات کشتمند را خلقی ها از طریق تلویزیون و رادیو و لادسپیکر های متحرک جار مـیزدند کـه کشتمند بـه جاسوس بودن و خیـانت خو د اقرار کرده هست ) بعد از تسویۀ حساب نسبی با رهبری باند امـین ، بـه این نتیجۀ بالمثل مـیرسد و مـیگوید: ” یکسره شدن کار خلقی ها درون ظرف یک سال “. کشتمند نمـی خواهد افشا کند کـه چرا نـه علامـه و استاد کـه دکاندار وموچی و لبلبو فروش چنداولی کـه نـه جاسوس بودند و نـه خاینین ملی ،درآنزمان اعدام مـیگردند ولی وی کـه به خیـانت ملی و جاسوسی متهم بود بـه زیر تیرباران نمـیرود ؟ جانیـان بومـی عادت کرده اند که تا منتظر بمانند کـه تواریش شویدوف درون کتاب جنگ درون افغانستان درین موارد چی مـینویسد :
” هنگام بازجویی از قادر و کشتمند ، آن دو را مورد شکنجه قرار دادند و فیصله د آنـها را با یک گروه از افسران بر پایۀ مادۀ 204 قانون جزا بـه جوغه های اعدام بسپارند . تنـها بعد از تقاضاهای پیوسته جانب شوروی درون اکتبر 1979 مجازات اعدام آنـها بـه زندان درازمدت تعدیل گردید ” 2
در کودتای ثور بود کـه این “تصمـیم تاریخی ” و ” تبادل مخفیـانـه ” درون بارۀ وحدت حزب ، بطور واقعی وخونبار آن علنی مـیگردد ، وحدت حزب درون سرطان 56 یک معامله و ” توطیۀ استخباراتی ” بود کـه بخاطر خنجر زدن بـه سردار دیوانـه ، توسط کا جی بی و جی آر یو بـه سامان رسید .
باند کرملین از گوشـهای مستمری گیران کابل نشین خود کش مـیکند و آنـها را بـه زور ربل و وعدۀ ارگ بـه سوی یک حجله مـیکشاند . اگرچه مـیخاییلویچ تره کانوف و ماریدوف از زادروز ایجاد حزب باهم جور نبودند ولی ” بر اساس هدایت ” خودرا مانند های مـهر شده چُپ گرفتند .
رهبری پسا کنفرانسی کـه کادر های جوان و صفوف حزب را بنام استقرار سوسیـالیسم و دموکراسی اغفال مـید ، بزودی بعد از کودتای ثور ، مزدور و خونریزانگی خودرا بـه نمایش گذاشتند و صفوف بی خبر و ناآگاه حزب را کـه از دست نشاندگی خود چندان ادراکی نداشتند ، بجای بهشت بـه اسفله سافلین و مسلخ جلادان قرمزین پوش انتقال دادند .
” درون طی 117 روز یـا سه ماه و بیست و چهار روز کـه از قیـام نظامـی ثور مـیگذشت (- قیـام بشرمانید انقلاب برگشت ناپذیر ثور بگو -) من شاهد جلسات بیشمار یکنواخت والت آور و ملال انگیز بودم کـه به اصطلاح روی دل انسان مـیریخت و بر روانش سایۀ انده مـی افگند درون جلسات از ” انقلاب برگشت ناپذیر و دورانساز ثور ” و ابراز خصومت و انتقام جویی از ” دشمنان انقلاب و خلق ” پرگویی مـیشد ” ( کشتمند ، یـاداشتهای سیـاسی ) فقط وقتی کـه پای ملامتی رقبای حزبی درون مـیان باشد ، قسمتی ازحقایق عریـان ، دوباره بیرون ریخته مـی شود و به ” خصومت و انتقام جویی از دشمنان انقلاب ” کـه خرمن خرمن درون سخنرانی ها باد شده هست ،اعتراف بـه عمل مـی آید و اما وقتی پای خودشان درون خون و چیغ اعدامـی بند مـیماند ، با زیر پا مفهوم وجدان ، از کنار حقیقت و اعتراف مـیگریزند . مادران سیـاه پوش وطن از رهبران پرچمـی مـی پرسند کـه شما مگر درون جلسات بیروی سیـاسی و کمـیتۀ مرکزی تان به منظور مردم افغانستان چشمـه های عسل و چاه زمزم حفر مـیکردید ؟ مگر شما درون جلسات محکمۀ اختصاصی انقلابی تان به منظور اعدامـیان جوان بجای کفن ، درفش آزادی مـیدوختید ؟ خلقی ها کـه در جلسات شان ماشین آشویتس مـی ساختند مگر شما درون جلسات شورای انقلابی و کمـیته های حزبی تان به منظور خاک انداختن بر های قتل های دسته جمعی بولدوزر نمـی ساختید ؟ مردم دهکده های شـهید و عاصی از شما مـی پرسند کـه عالیجنابان مگر بوسیلۀ تانکها و ناپالم و سکاد شوروی بالای مردم دهکده ها گل نسترن مـی افشاندید ؟ مگر شما با داشتن دوازده ریـاست خاد ، بروی مخالفین سیـاسی تان عطر پاریسی و عنبر هندی پاش مـیدادید ؟ شما با صادر اعدام ها و تلاشی های خانـه بـه خانـه مگر با غنچه های لاله و گلاب بـه احوال پرسی و عیـادت شبانۀ مردم مـیرفتید ؟
کنفرانس وحدت چگونـه نردبان جنایت مـیگردد ! ؟
با چرخش حساب ناشدۀ داؤد از شعاع سایبریـا بـه دایرۀ کالفرنیـا ، خرس قطبی بـه لرزه مـی افتد و سرباشی نوکران خانـه زاد (الکساندر ماریدوف = کارمل) کـه دیروز به منظور سردار دیوانـه قصیدۀ ” خطاب بـه مردم ” را انشاد مـیکرد ، و پیشتر ازآن دستان اعلیحضرت را درون لگن سویتیزم مـیشست ، امروز درون تبانی اجباری با شاخۀ ” مسخرۀ شرق ” ، با ترور مـیر اکبر خیبر ، سردار غافل را به منظور خنجر زدن آماده مـیسازد.
” ببرک «کارمل » درون دوران تحصیل و بعد از تاسیس ح د خ ا بعضی اوقات به منظور ملاقات و دیدنم مـی آمد و همـیشـه دست های مرا مـی بوسید ….ولی من بالای وی اعتماد نمـیکردم…. “
ظاهرشاه ، بی بی سی
تره کی درون 1971 رسماً اعلام کرد :
“ببرک کارمل جاسوس سلطنت هست ، بـه علت زدوبند با سردار ولی از حزب اخراج شده هست ، پرچم حق ندارد کـه به حزب دموکراتیک خلق کلمۀ افغانستان را بیـافزاید زیرا پرچم فرکسیونی هست که از پیکر حزب جدا گردیده هست ”
شاید به منظور امروز و فردای نگارش ، بار بار این پرسش مطرح باشد کـه مسؤلیت کودتای خونین ثور و جنایـات ناشی از آن بـه عهدۀ چهانی هست ؟ استعمار قرمز یـا حزب دموکراتیک خلق یـا هردو ؟چون حزب مجموعه ای از آدمـهاست ، آیـا مسؤلیت فکری و دستوری آن دارای اهمـیت برتر هست یـا مسؤلیت بیخودانـه و عملی آن ؟ آیـا درون مـیان رهبران حزب و دولت و کادر های با صلاحیت حزبی و دولتی نیز مـی توان گراف جنایت و خیـانت را درجه بندی کرد ؟
کنفرانس وحدت درون 12 سرطان 1356 یک مانور فرمایشی و نمایشی بود کـه بوسیلۀ مـهره های متعلق بـه کی جی بی درون درون حزب اجرا گردید ، کنفرانس وحدت عجوزۀ هزار داماد هفتم ثور هست . چون علاوه بر تره کی و کارمل ، بـه قول بایگان ارشد کی جی بی ” عده ای از اعضای رهبری هردو جناح ، قبلاً بـه عضویت کی جی بی نایل آمده بودند ”
کنفرانس وحدت نردبان جنایت هست ، آغاز رفتن بسوی استعمال شدن و فروختن استقلال نسبی کشور هست ، تعبیر خوابهای تزاریسم هست . کنفرانس وحدت ، درون واقع آبستن کودتای ثور هست که بعد از 9 ماه و اندی از شکم باردارگشتۀ حزب دموکراتیک خلق بیرون انداخته مـی شود ( 12 سرطان 1356 – 7 ثور 1357 ) . قابلۀ این عملیـات خونین ، رهبری ارشد حزب دموکراتیک ، تواریش های اقامتگاه ( کی جی بی مستقر درون سفارت + جی آر یو یعنی مـهره های استخبارات نظامـی کـه به حیث متخصصین و مشاورین درون اردوی زمـینی و هوایی افغانستان لنگر انداخته بودند ) و شاخۀ نظامـی خلقی – پرچمـی ها ست .
کنفرانس وحدت یک فعل مجهول (پسیف) هست و فاعلش ” مخفیـانـه ” و بطریق استخباراتی ” فعل ” را بـه سوی شدن مـیراند . اعضای کمـیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق ( بعد از چانـه زنی های قبولانده شده ) درون کنفرانس 12 سرطان 1356 ، یعنی فقط چند ماه پیش از کودتای ثور، بوسیلۀ رهبران فرکسیون ها کـه بالذات برخی از آنان مـهره های مخفی کی جی بی هستند و برای ماموریت نوین به منظور توطئۀ نوین،در حزب واحد، اینگونـه تعبیـه و جابجا مـی شوند :
1 – نورمحمد تره کی / ” نور = دیدوف = تره کانوف ” معاش ماهوار 180 ربل
2 – ببرک کارمل / “مارید ” معاش مستمری 180 ربل
3 – سلطان علی کشتمند
4 – صالح محمد زیری
5 – غلام دستگیر پنجشیری
6 – نوراحمد نور
7 – غلام مجدد سلیمان لایق
8 – شاه ولی
9 – محمد حسن بارق شفیعی
10 – عبد الکریم مـیثاق
11 – مـیر اکبر خیبر
12 – حفیظ الله امـین / ” کاظم “
13 محمود بریـالی / ” شیر “
14 – نجیب الله / ” پوتوموک “
15 – اناهیتا راتب زاد
16 – منصور هاشمـی
17 – اسماعیل دانش
18 – قدوس غوربندی
19 – حکیم شرعی جوزجانی
20 – نظام الدین تهذیب
21 – عبدالوکیل
22 – محمود سوما
23 – مجید سربلند
24 – رشید آرین
25 – سرور یورش
26 – فدامحمد دهنشین
27 – یـاسین بنیـادی
28 – حسن پیمان
29 – احد ولسی
30 – قیوم نورزی
ده نفر اول اعضای بیروی سیـاسی حزب را تشکیل مـیدهند (تره کی رهبر و کارمل معاون : این دو نفر کـه پیش از تأسیس حزب از دهۀ 50 مـیلادی بـه عضویت کی جی بی درون مـی آیند ، از همان دوران معاش ماهیـانۀ مزدوری خودرا 180 ربل معادل چارهزار افغانی ، مانند مستمری گیران لودهیـانـه و پشاور، از سفارت بدست مـیاورند) و 20 نفر باقیمانده همـه شان اعضای کمـیتۀ مرکزی را مـیسازند کـه برخی از آنان نیز عضو کی جی بی و ( درون آینده معلوم شود کـه مستمری گیر بوده اند یـانـه ؟ )مـیباشند .
اینان بـه لحاظ صلاحیت ،مقام ، اندیشـه سازی و فرمان سازی متهمـین درجه یک جنایـات حزبی درون آستانۀ فاجعۀ ثور بشمار مـیروند . درون نوشتار من ، گفتگو با اندیشـه هاست ،گفتگو با نفس ذهنی جنایت هست . دیـالوگ با کالبد های بیمار جانیـان نیست بل کالبد شناسی جنایت هست . جنایت و خیـانت یک رویداد عملی و خونین هست و اما برخورد من با وقوع اندیشگی های خونبار و مفهومـی آن هست .همـه مـیدانیم کـه بانیـان حزب دموکراتیک خلق کـه سازندگان جنایت اند اکنون از مرز هفتاد گذشته اند و در انتظار قطع طبیعی انابولیسم و کتابولیسم خود مرثیۀ پشیمانی مـیسرایند. مرده های متحرک را لگد نمـی ، گغتگوی من با تفکرات ، شیوه ها و خیـالات آنـهاست کـه چگونـه یک جامعۀ بسته و استبداد زده اما آرام سرداری را با یک اشتباه تاریخی بـه جامعۀ طوفان و خون و تریـاک تبدیل کرده اند .
به باور من ، مطالعۀ سازمانیـافتگی جنایـات حزبی نشان مـیدهد کـه مسؤلیت وقوع ” کنفرانس وحدت ” که نوعی از نردبان عملی شدن هست که نوعی از غلامـی مسلکی در ایجاد فاجعۀ ثور هست ، اتهام (جرم و گناه آن ) اولاً بـه گردن بیروی سیـاسی و ثانیـاً بـه عهدۀ بقیة السیف کمـیته مرکزی و ثالثاً بـه شانۀ چند که تا منصبدار جاسوس کـه بقول تواریش متروخین از 1973 با ” نام های مستعار استخباراتی بـه اقامتگاهِ سفارت رفت و آمد ” داشته اند و بقول جنرال پیکوف کـه اینان” درون ماه ژوییـه 1973 نیز کـه ارتش دست بـه یک کودتای دولتی زد افسران و درج داران ” خلق ” و ” پرچم ” درون آن نقش سازنده ای را ایفا د ”
1– دگروال عبدالقادر / نام مستعار ایجنتی ” عثمان “
2 – ضابط سید محمد گلاب زوی / نام مستعار ” مامد “
3 – جگړن محمد رفیع / نام مستعار ” نیروز “
4 – جگړن محمد اسلم وطنجار /
5 – جگړن شیرجان مزدوریـار /
6 – تورن امام الدین /
7 – جگړن اسدالله سروری /
8 – عبدالصمد ازهر / نام مستعار ” فتح “
9 – جگړن نبی عظیمـی /
و …. سید داود تړون /
اسناد و تحقیقات بیـان مـیدارند کـه سی نفر اعضای سازمانده و متفکر کمـیته مرکزی ( کم یـا زیـاد ) با چند که تا منصبدار جی آر یو شدۀ حزبی مسؤولیت کودتای ثور را تحت نظارت اقامتگاه ِ مستقر درسفارت شوروی و مشاورین جی آر یو ی مستقر درون بگرام ، بـه عهده دارند ، کشتاردسته جمعی درون زادروز هفتم ثور که تا هفدهم ثور کـه تعداد آن بیشتر از ده هزار انسان هست ، مانند کشتار های بعدی بر گردن های خمـیدۀ اینان که تا قیـامت آویزان خواهد ماند .
افسران کودتاچیـانی بودند کـه خط را از روی نوشتۀ چاپی خوانده نمـی توانستند و لی فرمان شفاهی سقوط فیودلیسم و استقرار سوسیـالیسم را از منخرین بیرون کشیدند ، اینان کـه در تمام زندگی حزبی خود شاید هفت صفحه درون بارۀ مکتب مارکسیزم نخوانده بودند ، هفت ثور را بـه حیث زادروز دیکتاتوری خلقی اعلام نمودند .
قسمتی از رهبری پرچم بـه حیث نوکران خانـه زاد داؤد ، بـه جمـهوریت سرداری چسپانده شده بودند ( 1352 – 1357 ). نفوذ پرچم درون ارگانـهای دولتی آن زمان نشان مـیدهد کـه رهبران مزدور همـیشـه درون فکر نابودی فزیکی مخالفین سیـاسی خود بوده اند( فیض محمد ، عبدالصمد ازهر ، پادشاه گل وفادار…). افتخار شکنجه و اعدام مـیوند وال … و زندانی برخی از رهبران اخوان السلمـین ( جوانان مسلمان ) ، زندانی ساختن رهبران سفزا ( مولانا بحرالدین باعث و حفیظ آهنگرپور … ) و برخی جنرال ها و تکنوکرات ها و عناصر چپ … مستقیماً بـه شاخۀ دولتی پرچم و استبداد دربار تعلق مـیگیرد . شکنجه ها و دستگیری ها آن تجارب مشق کوچکی بود کـه برخی از حزبی های حزب دموکراتیک خلق را بعد از کودتای ثور بـه سطح جنایتکاران حرفوی ” تکامل ” داد . قدرت جویـان پرچم درون تبانی با چنگ بروت های پنج دورۀ تاریخی ، عقد کودتا مـی بندند. چون فاجعۀ ثور و جنایـات حزبی جز تفکیک ناپذیر هویت حزب دموکراتیک خلق هست پس این قصه هنوز هم بر مبنای نگرش های متفاوت ، قابل بازخوانی مـیماند کـه چرا و چگونـه داؤد خان را بـه اشارۀ برژنف، مشترکاً خنجر مـیزنند ؟
سیزدهم اپریل 1977 یعنی یـازده ماه و چارده روز پیش از فاجعۀ ثور ، برژنف درون جلسۀ مسکو با صدای آمرانـه بـه داؤد خان اخطار مـیدهد :
” آقای رییس جمـهور ! طوری کـه اطلاع دارید دشمنان ما مـیخواهند کـه در دوستی ما رخنـه انداخته و آنرا خراب سازند ، بدین لحاظ عمال خود ها را زیر عنوان پیسکور و رضاکار و وغیره بـه افغانستان اعزام مـیدارند کـه آنـها زیر عنوان کمک و همکاری اساساً درون تخریب روابط ذات البینی ما مـیکوشند . حتما حکومت افغانستان تمام این اشخاص را از افغانستان خارج کند ” .
جلیل جمـیلی ترجمان حضوری داؤد از زبان داؤد ترجمـه مـیکند :
” جلالتمأب برژنف !
افغانستان یک کشور غریب هست ، اما یک کشور مستقل و آزاد هست و بـه هیچ کشوری اجازه نمـی دهد کـه بنام کمک درون امور داخلی اش مداخله کند . تعین سرنوشت افغانستان تنـها بدست ملت افغان بوده و تنـها مردم افغانستان حق دارند کـه درآن باره تصمـیم بگیرند ”
عبدالصمد غوث درون ” سقوط افغانستان ” درین باره بیشتر مـینویسد :
” برژنف :
که بی طرفی و عدم تعهد افغانستان به منظور اتحاد شوروی مـهم و برای پیشرفت صلح درون آتیـه اساسی هست و اظهار امـیدواری کرد کـه عدم تعهد قربانی توطئه ها و دسایس امپریـالیسم نشود . پروژه های سازمان ملل و پروژه های کمکی چندجانبه درون افغانستان به منظور پیشبرد مقاصد امپریـالیسم هستند از افغانستان بیرون شود. ”
” داؤد خان :
آنچه همـین حالا بوسیلۀ رهبر اتحاد شوروی گفته شد ، هرگز مورد قبول افغان ها قرار نخواهد گرفت . از نظر افغانـها این اظهارات دخالت صریح درون امور داخلی افغانستان هست . ما هرگز اجازه نخواهیم داد کـه به ما دیکته کنید کـه چگونـه کشور خودرا اداره کنیم .
اگر لازم باشد فقیر خواهیم ماند اما درون عمل و تصمـیم گیری ، آزادی خودرا حفظ خواهیم کرد .”
جمـهوریت درباری داود بـه علت پوسیدگی ساختاری درون سراشیب ساده لوحی و سقوط نفس مـیکشید . عقب نگهداشتگی اقتصادی ، حضور غلیظ فرهنگ و تفکر سنتی ، دور ماندن از اندیشـه های روشنگری و مدرنیته ، ساختار مستبدانـه و بستۀ تک حزبی ، وابستگی بـه امکانات تخنیکی ، استخباراتی و سیـاسی روسی ،شیوع افسران شستشو شده درون سویتیسم ، بـه دربار و کابینـه راه جاسوسان حزب دموکراتیک خلق ، بریده شدن گلوی آزادی احزاب و مطبوعات ، فعال شدن استخبارات و زرادخانـه هاو چاکران بومـی همسایگان ، … داود خان با تیر اندازی بر دیگران و روبوسی با کی جی بی زادگان بود کـه خنجر قرمزین را به منظور فروبردن که تا اعماق سینۀ خود آماده ساخت .
تواریش گ.یژوف سرنگونی سردار داوود را از موضع و دخالت خارجیـانی کـه سازندگان آیندۀ سوسیـالیسم درون افغانستان بشمار مـیروند ، مورد تأیید قرار مـی دهد :
” تراژدی داود (که هنگام گرفتن ارگ ریـاست جمـهوری کشته شد ) از دیدگاه ما آن بود کـه او از همان آغاز دولتداری خود نتوانست موازنـه مـیان راستگرایـان و چپروان درون حکومت را نگهدارد و تأثیر خارجیـانی را کـه در نظر و عمل ” سازندگان آیندۀ سوسیـالیسم ” را مـی پرورانیده اند ارزیـابی نماید ” 3
روسها از دوران تزاریسم که تا خروشچفیزم درون سدد تمـهید غدارانـه به منظور اشغال افغانستان بوده اند و در دوران برژنف هست که بـه اتکای مزدوران بومـی و به علت گرایش روسی مشربانـه و حساب ناشدۀ جمـهوریت سرداری ،مداخله و توطئه ی استعمار قرمز ، از فراز بالقوهبه نشیب بالفعل شدن پایین آمد.
م. ارونوا بـه حیث یک نویسندۀ ارشد روسی ، قسمتی از بمـهای توطئه آلود ِ تاریخی را کـه در زیر سیطرۀ داوود جابجا گشته بود ، انفجار مـیدهد:
” همروند با توسعۀ مناسبات افغان – شوروی ، افغانستان از بسیـاری اقدامات مسکو درون زمـینۀ سیـاست خارجی حمایت مـیکرد … از مـیانۀ سالهای دهۀ هفتاد رژیم هرچه بیشتر بـه موقف “ناسیونالیسم مترقی افغانی ” رو مـی آورد و سیـاست خارجی کابل گواه خدشـه ناپذیر کابل بـه فاصله گیری از مسکو بودند .اشتراک اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان درون حکومت نگرانی هایی را درون غرب و برخی از کشورهای آسیـایی و پیش از همـه درون ایران شاهنشاهی برانگیخت … بعد از رخداد های اپریل 1978 سیـاست خارجی افغانستان تغیر خورد و در روند دهۀ 80 مشی خارجی افغانستان درون مسکو تعین مـی گردید “4
آری برژنف و حزبش رویـای دیرین تزاریسم را ، از پسویتۀ سیزدهم اپریل 1977 بـه اکتویتۀ بیست و هفتم اپریل 1978 منتقل کرد ند و از 20 ملیون افغان سرافراز و آزاده فقط ( شاید )حدود چند ده نفر بوده باشد ( رهبری انتصاب شدۀحزب درون کنفرانس وحدت + حلقۀ منصبداران ) کـه با قتل داوود و خانواده اش رهبری غلامـی و تباهی افغانستان را با گردن های خم ، دعوطلبانـه اما ازخودبیگانـه بـه گردن انداخته اند .
داود خان درون روز های پسین زندگی مـیفهمـید کـه نوکران خانـه زاد ،زیر پایش را خالی کرده اند اما بـه دلیل خوی منقبض درباری و از دست و ضربت زدن بـه همۀ جریـانات سیـاسی کشور ( ستمـی ، اخوانی ، شعله یی ، مساواتی ، افغان ملتی … ) نمـی توانست بـه غ حزب دموکراتیک خلق پاسخ درخور بدهد . مقایسۀ تطبیقی نرخ جنایت ( پیشاثور و پساثور ) به منظور ادراک پهنای جنایـات حزبی مـیرساند کـه با قبول نظام استبدادی جمـهوریت ،داود خان بـه حیث یک آدم ” پرهیزگار ، ناسیونالیست و ضد شکنجه و اعدام ” حتا بـه دستگیری سرنگون کنندگان خود نیز عجله نمـی کند :
” محمد داودخان بـه وفی الله سمـیعی وزیر عدلیـه هدایت داد که تا مطالعه کند کـه آیـا از نگاه قانونی دلایل کافی به منظور تعقیب سران حزب موجود هست یـا نـه ، وزیر موصوف بعد از یک هفته مطالعۀ دقیق گزارش داد کـه چنین دلایل وجود دارد و رهبران مذکور سزاوار تعقیب مـی باشند ” 5
2 . طوفان چنگ بروت
کنفرانس دستوری 56 بزودی بـه کودتای دستوری 57 تبدیل مـیگردد . کنفرانس تختۀ خیز کودتاست . کنفرانس کلید توطیـه به منظور باز قفل انحراف دربار هست . کنفرانس تقابل اضطراری تره کانوف ها با ماریدوف هاست . کنفرانس فوران نا آگاهی از وجدان ملی و دموکراسی های رنگارنگ هست . کنفرانس بیـانگر نوعی از گذار مجدد بسوی ازخودبیگانگی هاست . کنفرانس دیـالوگ ذات البینی نیست بل سلامـی زدن بـه اوامر بالاست .
کودتای ثور آتشفشان جنایت هست . کودتا ضحاکی هست با شانۀ دو ماره ، کودتا شعور فروخته شده بـه رویـای تزاریسم هست . کودتا قیـام نظامـی نیست بل نظامـی ست کـه قیـام را سرکوب مـیکند . کودتا انقلاب مردم نیست بل مردم را منقلب هست . کودتا دوستی افغان – شوروی نیست بل دشمنی افغان با استعمار شوروی هست .
کودتا فقط طوفان چنگ بروت های روستایی نیست بل طغیـان بی بروتان اشرافی هم هست . کودتا سرود انجیر نیست بل نغمۀ زنجیر هست . کودتا رویـاندن آفتاب و زمزم و خوشبختی نیست بل پاشیدن مرمـی و ناپالم و بدبختی هست .
دانـه کبوتر ها نیست
ب گلو، صدا و قیچی بال های کبوترهاست
” مقامات دولتی بـه روز 25 اپریل 1978 تره کی ، کارمل ، شاه ولی و چند تن دیگر را دستگیر د اما حزب خودرا خاطر جمع احساس مـی کرد ” ” روز 26 اپریل اقامتگاه از طریق تلگرام عاجل مرکز را درون جریـان اوضاع قرار داد و پوزانوف سفیر شوروی نیز از وضع بـه دفتر سیـاسی حزب کمونست اتحاد شوروی اطلاع داد ” ” اعضای مخفی رهبری درون 27 اپریل کودتا را راه انداختند . گلاب زوی ( ایجنت با نام مستعار ” مامد ” ) و محمد رفیع ( ایجنت با نام مستعار ” نیروز ” ) بی درنگ بـه اقامتگاه درون مورد حوادث فوق العاده یی کـه در شرف وقوع بود خبر دادند . “6 متروخین
مامد بنمایندگی از شاخۀ خلق و نیروز بنمایندگی از شاخۀ پرچم با اقامتگاه یعنی با کی جی بی مستقر درون سفارت بـه ادامۀ تماس های متداوم اینک به منظور اخذ دستور کودتا تماس مـیگیرند ، تماس گلابزوی و رفیع درون زادروز فاجعه نشان مـیدهد کـه هردو جناح حزب دموکراتیک بـه لحاظ استخباراتی و دستور گیری ، سهم مساوی داشته اند .
اگر مـیل داشته باشیم کـه متکی بـه اسناد قضاوت کنیم ، آخرین داکومنت هایی کـه از آرشیف کی جی بی ، از ذخایر جنرال های چارستاره ، از کندوی مشاورین ارشد ، از خاطرات هذیـانی بلند رتبه گان حزب دموکراتیک خلق بیرون گشته هست ، نشانگر آنست کـه همۀ اعضای کمـیته مرکزی شاید عضو کی جی بی نبوده باشند و اما عده ای از آنـها به منظور تطبیق برنامـه های استعماری روسها ، با استفاده از مدد معاش مستمری ( جاسوسی )، هم خودرا درون باتلاق رسوایی و بربادی انداختند و هم صفوف حزب را ، موزیم های مـیخی و هیروغلیفی را بکلی شرماندند، خود را درون موزیم های متحرک درون کنار تبر مفرغی و فقرات ماموت بـه حیث آدمخوارگان نقاشی د ، صفوف را درون مـیانۀ برزخ گناه و اعتراف پرت دو خلق الله را درون جهیل خون ، بدبختی و تباهی سرازیر.
عضو کی جی بی نبودن اعضای کمـیته مرکزی و منصبدارن ذیدخل ، برائتی مبنی بر رد اتهام و بیگناهی شان نمـی باشد ، چون رهبران کودتا و حاکمـیت ثوری همۀ شان از آغاز فاجعه که تا سقوط بـه سویتست بودن و جلادی خود افتخار مـیکرده اند ، ملاک افغان بودن و وطنپرست بودن شان سویتیست بودن شان بوده است، همۀ شان درون زیر پای مشاورین استخباراتی و غیر استخباراتی ، بطور یکسان آدمـهای عاصی را ذبح مـیکرده اند ، عضو کی جی بی بودن فقط بـه لحاظ ریشـه شناسی کنفرانس وحدت و فاجعۀ ثور و ششم جدی ، مـینواند بدرد محققین بخورد . وگرنـه بین تره کانوف ، مارید ، پوتوموک ، شیر ،کاظم ، مامد ، عثمان ، فتح و نیروز …که عضو کی جی بی بوده اند و در سفارت رفت و آمد داشته اند با بقیۀ رهبری و منصبداران قرمزچشم کـه احیـاناً اگر عضو کی جی بی نبوده اند ، درون خلق اندیشۀجنایت و پراتیک خونین تفاوت چندانی ندارند .
” شعبۀ بین المللی کمـیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی بدون اطلاع سایر اعضای کمـیته مرکزی ح د خ ا منظماً بـه تره کی پول مـی پرداخت . بـه تاریخ 15 مارچ 1977 بـه تره کی مبلغ 30000 افغانی و بتاریخ 25 مـی همان سال مبلغ 30240 افغانی برایش داده شد ” ” درون سال 1965 به منظور شخص تره کی معاش مستمری ماهانـه 4000 افغانی معادل 180 ربل با مدد معاش مواد خوراکی از طرف اقامتگاه داده مـی شد ” 7
رهبران جیره گیر حزب بعد از کنفرانس وحدت ، به منظور چپه رژیم سردار لحظه شماری مـید . این غلط و فریبنده خواهد بود اگر قبول کنیم کـه رهبران حزب دیمو بعد از آنکه دستگیر و زندان نشین مـیگردند ، بـه فکر کودتا و براندازی رژیم مـی افتند . رهبری حزب و مـهره های ذیدخل کی جی بی ، کودتا را قبل از دستگیری رهبری برنامـه ریزی کرده اند . هنوز صدای فاتحانۀ تره کی درون مـیان هورا های متقاطع بگوش تاریخ نعره مـیکشد : ” پلان داشتیم کـه داود را درون فصل خربوزه سرنگون نماییم ” . صدیق فرهنگ نیز درین زمـینـه از زبان تره کانوف کـه در بیـانیـه ای دهن باز کرده بود ، قصه مـیکند:
” براساس نقشۀ اولی قرار بود کودتا درون ماه اسد صورت بگیرد اما این هم فیصله شده بود کـه اگر رهبران حزب پیش از تاریخ مذکور گرفتار شوند ، وابستگان نظامـی حتما پس از گرفتن دستور عملیـات بدون توقف دست بکار شوند ” .
کودتای ثور درون زادروز خود با کشتار دسته جمعی زن و مرد دربار و اعضای کابینـه آغاز مـیگردد و بدون تأمل انسانی ، بخاطر تقسیم چوکی ، خودخواهی ، سادیسم ، باندبازی ، جناح زدایی ، جاسوسی و مزدور ، شیفتگی مفرط بـه سویتیسم ،…در فردای خود بـه اقیـانوس خون منتهی مـیگردد ، مسؤلیت خون های ابتدائی ، مسؤلیت خون های سه چار ماه اول کودتا بـه عهدۀ اعضای سی نفرۀ کمـیته مرکزی و کابینـه ( خلق و پرچم ) و فرماندهان ذیدخل استخباراتی ونظامـی هست .
حالا روشن گشته هست که کی جی بی بزودی بعد از تمـهید غدارانـه و ادغام عجولانـه و نمایشی خلق و پرچم ، مـیر اکبر خیبر رقیب سرسخت ببرک را شاید بـه دلیل گرایش بـه مسامحه و همکاری با داؤد ، از مـیدان برمـیدارد ” کارمل و کی جی بی خیبر را ترور د ” ( قدوس غوربندی ، نگاهی بـه تاریخ حزب … ) . “امـین مسؤل قتل خیبر هست ” ( حقیقت انقلاب ثور 1980)جمـهوریت سرداری با وزیر دفاع گنو وزیر داخلۀ لَولُو و استخبارات شاریده ، که تا از جا تکان بخورد و مـیلۀ توپخانـه ها و تانکها ی گریس بند را بسوی حزب دموکراتیک چرخ بدهد کـه همان توپخانـه ها و بمـها و تانکها بسوی سینۀ خوشباور و خواب آلود سردار سرازیر شدند .
ثور بوجود آورده شد و رهبران حزب کـه فرمان ” مقاومت و و نمایش نیرو و … ” را قبلاً درون اجلاس رهبری درون شام 28 حمل 1357 صادر کرده بودند ، و هنوز بعد از آنکه برخی از رهبری سوار بر مـیله های زره پوش بـه سالون رادیو تلویزیون اطراق مـی فرمودند ،که آتشفشان مخاصمت و شانـه جنگی را نیز هویدا د و بخاطر تقسیم قدرت ، نفر اول بودن ، روس چسپانی ، اعلامـیه خوانی ، داؤد زدایی، مخالف کشی ، بروت نمایی ، افسر پرانی … بـه جان هم افتیدند .
چارده سال تلاش به منظور فتح و گلریزی
چارده سال هورا
چارده سال خون بر جاده
فتح دربار
فسخ آزادی
چارده سال نوش
چارده سال نیش
چارده سال غلامـی و شکنجه و خونریزی
” بـه روز 30 اپریل دفتر سیـاسی کمـیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی … بـه اقامتگاه هدایت داده که تا با حفیظ الله امـین ملاقات صورت گرفته بـه وی گفته شود کـه ماسکو صلاح دیده که تا رییس جمـهور اعلام و بزودترین فرصت ممکنـه حکومت تشکیل شود و تره کی بـه حیث رییس دولت اعلام شود ، هدایت مشابه از جانب وزارت خارجه شوروی بـه پوزانوف نیز فرستاده شد . ” 8
از آغازین روزهای اپریل ، روسها مـیخواهند کـه خلقی ها را درون امواج خون مردم ،مسخره ساخته و زمـینۀ یورش نظامـی خودرا درون وجود مـهره های دست آموز پرچمـی عملی کنند ، کی جی بی از همان آغاز کودتا تلاش مـیکند که تا کشتار ، دستگیری ، شکنجه ، … را زیر کنترول گرفته و دگراندیشان و مردم عاصی افغانستان را سازمانیـافته سرکوب و از سر راه بردارد .
” درون 4 مـی 1978 گذارشی درون مورد شبکۀ ایجنت های جاسوسی درون جمـهوری دموکراتیک افغانستان بـه برژنف داده شد . وی تأکید کرد کـه باید کار با ایجنت ها بـه شکل محرمانـه ادامـه یـابد “9
برای مردم افغانستان و محققین آزاد روشن هست که حزب دموکراتیک خلق با چارده سال دبدبه و خونریزی ، درون مقایسه با ریکارد جنایـات حزبی ، یکی از بالاترین گراف های جنایت و خیـانت را ثبت تاریخ قرن بیستم افغانستان کرده هست . چماقداران و شکنجه گران سادیست ، ( ایدولوگ ها و اقامتی ها)چارده سال تمام یک اینچ از مقولۀ ” انقلاب ثور ” ” ظفرنمون ” ، ” برگشت ناپذر ” ، ” مرحلۀ نوین و تکاملی ” ، ” دوستی افغان-شوروی ” ، ” اشرار ” پایین نیـامدند و اینک کـه تاج و قلادۀ سویتیسم و خادیسم از دست رفته است، مقولات ” انقلاب ” ، ” ثور ” و ” جدی ” و ” اشرار ” و ” سویتیسم ” … بوسیلۀ سازماندهندگان کودتا و اشغال ،مفهوم زدایی مـیگردند … جای انقلاب را کودتا ، جای اشرار را برادران تنظیمـی ، جای شش جدی را اشغال و تجاوز ، مـیگیرد ، اما سؤال درین هست که شما بخاطر استعمال غلط هر مقوله، مـیدانید کـه مـیلیون ها لیتر خون انسان را بـه زمـین ریخته اید ؟
شما آقایـان خانمـها مـیدانید کـه با واژه ها چه کرده اید ؟؟ با زبان و اندیشـه چی کرده اید ؟ از واژه ها آنچه را کـه خود علاقه داشته اید ، کار کشیده اید .! زبان بـه تعبیر هایدگر خانۀ هستی هست ، مگر واقفید کـه شما این خانـه را چشم بسته انفجار داده اید؟شما ناخودآگاهی ، جهالت و بلهوسی خودرا بـه آن معیـار ات و ملاک هایی تبدیل کردیده اید کـه منجر بـه صفر شدن دیگران و همـه چیز بودن خود تان شده هست .!
از کتاب ” ظهور و زوال ” که تا ” یـاداشتهای سیـاسی …” ، از ” اردو و سیـاست” که تا ” نگاهی بتاریخ حزب دموکراتیک خلق ” از ” شبهای کابل ” که تا ” کرباس پوشان پا ” از ” دشنـه های سرخ ” تا ” نوشته های سرخ روسها “از ” نشریـات الکترونیک و علنی ” که تا ” بایگان های مخفی ” …. بعد از قتل دومـیلیون انسان بیگناه بعد از مفهوم زدایی خود از دگرگون معانی واژه ها استفاده صورت گرفته است.
حالا کـه برخی از نویسندگان حزبی و تواریشی بـه این باور رسیده اند کـه هفتم ثور انقلاب نبوده بل یک کودتا و ” قیـام نظامـی” بوده و زادروز شش جدی مرحلۀ تکاملی ثور نبوده بلکه روز اشغال و مستعمره شدن افغانستان بوده هست ،دستهای سپید تواریش ها هالۀ نورانی نبوده بل حلقه ای به منظور خفه گلو ها بوده هست .( با توجه بـه مصاحبۀ مخفیـانۀ مارید با ژورنالست روسی ) استحالۀ صرفاً واژگانی چی فایده ای دارد؟ فایده وقتی خواهد داشت کـه جانیـان حزبی حقایق را درون سیمای واقعیت های زنده بـه انقیـاد زبان درآورند کـه اصلاً که تا هنوز درنیـاورده اند . همانگونـه کـه دیروز با نگارش یک فرمان خانۀ هستی را فرو مـیغلتاندند امروز نیز با نگارش کتیبه های خاطراتی جنایـات حزبی را بطرز دگر مضاعف مـیسازند .
هنوز جای امـید باقی هست که قلم بدستان جوانی از روی خاکسترهای خونین حزب دموکراتیک خلق برخیزد و مانند منتقدینی کـه دربرابر وضعیت و تاریخ مـی ایستند ، ایستاد شوند . کردار حزب را دوباره خوانی کنند و متون پنـهانی و علنی جناحهای حزبی را اوراقگری نمایند .
این صدای کیست کـه نعره اش از زیر علف های صحرایی شنیده مـی شود، این صدای شـهیدانی ست کـه چیغ های نازنین شان درون صدای شلیک و رگبار گم گشته بود . مستمری گیران ! قمچین بدستان ! اعدامچیـان ! شکنجه گران ! شما بـه حال بیـایید کـه تحول فکری شما یک حرکت ادبی نیست بل پرش خونباریست کـه با این سادگی استحاله نمـی کند، کافی نیست کـه از شرم زمان بگویی کـه ” این انقلاب نبوده بلکه کودتا یـا قیـام نظامـی بوده ” ! پرسش اصلی این هست که چرا زیر نام دفاع از ” انقلاب ” ، دومـیلیون انسان را بنام ” ضد انقلاب ” زنده زنده بگور کردید ؟ واژه ها را مـی توان دلاسا کرد و اما با گورهای دسته جمعی چی نوع برخورد مـیکنید ؟ با سکوت جسمانی تان مـیتوانید کنار بیـایید اما با خاموشی وجدانی تان چی خواهید کرد ؟ با مرگ جسمانی و فکری تان مـی توانید بـه پوسیدگی ِ فراموش شده تبدیل شوید ، اما با زنده ماندن و فراموش نشدن حافظۀ تاریخی و اسکلیت های نعره زن گورها چه خواهی کرد ؟
زادروز فاجعه
در شامگاه هفتم ثور 1357 کمـیتۀ مرکزی حزب زیر نام شورای انقلابی نظامـی اعلام کرد :
“هموطنان گرامـی به منظور اولين بار درون تاريخ افغانستان آخرين بقايای سلطنت ظلم، استبداد و قدرت فاميل خاندان نادر خان سفاک خاتمـه يافت و تمام قدرت دولت بدست خلق افغانستان قرار گرفت. قدرت دولت بـه اختيار عام و تام شورای انقلاب و عسکريست.
دولت ولسی شما کـه در دست شورای انقلاب قرار دارد، بـه اطلاع مـیرساند کـه هر عنصر ضد انقلابی بخواهد از هدايات و مقررات شورای انقلابی سرپيچد بـه زودترين فرصت بـه مراکز نظامـی انقلابی سپرده خواهد شد “
ثور ١٣۵٧، سالنامۀ افغانستان
این بیـانیۀ اضطراری کـه بوسیلۀ بیروی سیـاسی درون تالار تلویزیون نوشته شده هست ، بیـانگر موضعگیری روشن اما شتابندۀ خلقی – پرچمـی درون قلمرو حذف دگراندیشان هست . این اعتراف سهمگینی هست که مـی تواند ، تفکر اولیۀ جنایـات حزبی را بـه نحو غافلگیر کننده ای بـه بیـان آورد .
” هر عنصر ضد انقلابی بخواهد از هدایـات و مقررات شورای انقلابی سر پیچد بزودترین فرصت بـه مراکز نظامـی انقلابی سپرده ” مـی شود. اینک پرسش بوجود مـی آید کـه از بیـانیـه نویسان پرسیده شود کـه چرا و به کدام حق ، شما هری کـه از هدایـات و مقررات شورای انقلابی سرپیچی کند بـه مراکز آدم سوزی سپرده مـی شود ؟ شما چندتا مزد بگیر سفارت و چندتا چنگ بروت نمایشی ،از خود پرسیده اید کـه کی ها هستید کـه به 20 مـیلیون افغان اخطار مرگ صادر مـیکنید؟
شما(حزب غیر دموکراتیک خلق)که درون زمان سلطنت ظاهرخانی ،ازهدایـات و مقررات دربار سرپیچی کردید و برای سرنگونی آن فعالیت نمودید ، مگر درون مراکز کشتار و ضبط احوالات سپرده شدید؟
مگر شما کـه در دوران جمـهوریت داؤدی ، از هدایـات و مقررات سرپیچی مـیکردید مـی باییست بـه مراکز کشتار سپرده مـی شدید ؟ مگر هزاران هزار روشنفکر این وطن کـه مرگ بر سلطنت و مرگ بر سردار دیوانـه مـیگفتند حتما به مراکز آدمسوزی سپرده مـی شدند ؟ شما بـه حیث آدمـهایی کـه ادعای مبارزه علیـه استبداد را داشتید چرا بعد از تسخیر ارگ و صدارت ، صدارت را بـه شکنجه گاه اگسا و خاد تبدیل کردید ؟؟؟ چرا برخلاف ادعا های هومانستی و سوسیـالیستی تان بـه آن نوع استبداد و انگیزسیون و کشتاری دست زدید کـه ظاهر و داؤد چی کـه سلطان حسین جهانسوز از شنیدن آن درون گور مـیلرزد ؟
چاره ای نیست مگر گاهی بـه نقدینـه های ملگری متروخین گوش خوابانید : ” درون جنوری 1979 مبلغ 20 مـیلیون ربل طلا به منظور کارهای استخباراتی اگسا بـه امـین داده شد ” …” درون سال 1981 مبلغ 250 مـیلیون روبل طلا بخاطر معاشات اعضای خاد انتقال گردید ”
پروفیسور داویدوف مشاور درون کمـیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان درون کتاب ” جنگ درون افغانستان ” مـینگارد :
” مـیکوشیدیم رهبران افغان بـه ویژه امـین را مصرانـه بـه ناروایی برپایی دیکتاتوری پرولتاریـا از طریق اِعمال زور قانع سازیم ، مگر سوگمندانـه این گونـه گفتگو ها بی نتیجه پایـان مـیافتند. بـه نابودسازی ریش سفیدان و ملاها ادامـه مـیدادند .مواردی هم بودند بزرگان کدام قبیله را بـه خاطر ” دیدار مـهمـی ” بـه کابل دعوت مـید و با رسیدن ” مـهمانان ” بـه کابل ، شیـادانـه و با ستمگری قرون وسطایی دستور تیر باران آنان را بدون دادگاه و بازجویی مـیدادند “
10
وای
چرا ننالد دل نگرید چشم
از تأسیس حزب خلقی – پرچمـی ( 1343 ) که تا فاجعۀ ثور ( 1357 ) حدود چهارده سال را احتوا مـی کند ، اگر از شما آقایـان و خانمـها پرسیده شود کـه درین چهارده سال کـه مخالف رژیمـها بودید ،نـه سلطنت و نـه جمـهوریت، شما را بـه جرم اندیشـه و مبارزۀ تان ، بـه جرم سرپیچی از هدایـات و مقررات رژیم ها ، نـه تنـها کـه به زندان نینداخته و اعدام نکرده اند ، کـه در برخی از مقاطع شما از هدایـات و مقررات ، جاسوسانـه و موزیـانـه استفاده هم کرده اید .
کارکرد جنایی حزب با هیچ رژیمـی درون قرن بیستم افغانستان قابل مقایسه نیست ، خشونت گسترده نشان مـیدهد کـه آقایـان و خانمـها ، فقط مـی توانند نظیر خودرا درون مغاک های اساطیر مصری و بابلی و تخته سنگ های وحشی دامنـه های المپ جستجو فرمایند ، نـه درون مـیان آدمـهای مدرن قرن بیستمـی و بیست و یکمـی .
3 – دهم ثور انفجار وحدت
در جلسۀ دهم ثور 1357 رهبران سیـاسی کودتا و رهبران نظامـی کودتا به منظور تقسیم چوکی و احراز مقامات کلیدی ،شانـه بـه شانـه و گوش بـه گوش ، اجلاس را بـه مـیدان شاخ جنگی تبدیل مـی سازند، آتش چانـه زنی بین جناح خلق و پرچم افتضاحی مـیگردد ، چون کارمل و تره کی مـیفهمـیدند کـه ” سند کنفرانس وحدت ” فقط اعتبار برژنفی و اقامتگاهی دارد و اعتبار سیـاسی – تشکیلاتی آن قبل از کودتای ثور باطل گشته هست .
در نشست دهم ثور ” خلاصه کـه مبارزه به منظور تقسیم قدرتِ دولت ، قریب یک روز ادامـه یـافت ، درون پایـان گفتگوهای طولانی ، سنگ تهداب و خشت نخستین ” جمـهوری دموکراتیک افغانستان ” درون فضای عدم اعتماد توسط معماران ناکرده کار قیـام نـهاده شد ” ( ظهور و زوال ) درون مناقشۀ دهم ثور ، چوکی های کابینـه ، بین هردو جناح ، با مداخلۀ صریح روسها درون مراعات موازنـه ، تقسیم مـیگردد :
1 – نورمحمد تره کی ( دیدوف ) رییس جمـهور و صدراعظم و ….
2 – ببرک کارمل ( مارید ) معاون رییس جمـهور و معاون صدراعظم و …
3 – حفیظ الله امـین ( کاظم ) معاون صدراعظم و وزیر خارجه و ….
4 – عبدالقادر ( عثمان ) وزیر دفاع
5 – محمد اسلم وطنجار ( تورپیکی ) معاون صدراعظم و وزیر مخابرات
6 – نوراحمد نور وزیر داخله
7 – سلطان علی کشتمند وزیر پلان
8 – دستگیر پنجشیری وزیر تعلیم و تربیـه
9 – اناهیتا راتب زاد وزیر امور اجتماعی
10 – صالح محمد زیری وزیر زراعت
11 – سلیمان لایق وزیر رادیو تلویزیون
12 – شاه ولی وزیر صحت عامـه
13 – بارق شفیعی وزیر اطلاعات و کلتور
14 – عبدالحکیم شرعی وزیر عدلیـه و لوی څارنوال
15 – محمد رفیع وزیر فواید عامـه
16 – عبدالکریم مـیثاق وزیر مالیـه
17 – قدوس غوربندی وزیر تجارت
18 – نظام الدین تهذیب وزیر امور سرحدات و قبایل
19 – اسماعیل دانش وزیر معادن و صنایع
20 – منصور هاشمـی وزیر آب و برق
21 – محمود سوما وزیر تحصیلات عالی
22 – اسدالله سروری رییس اگسا (چند روز بعد )
این اولین کابینۀ دولت مزدور هست که بـه طریق ففتی ففتی و دستور حزب کمونست شوروی و اقامتگاه بـه ساختار رسید . که تا شامگاه این روز و شامگاه فردا صدها انسان با خانواده های خود ( خانوادۀ داوود و برخی از اعضای کابینـه و)به اشارۀ فراعنۀ سرخ ،دستگیر و بوسیلۀ انگشتان ” افسران انقلابی ” محکمۀ صحرایی شده هست .
و اما مسؤلیت کشتار ، دستگیری ، شکنجه ، اعدام بدون محکمـه ، بی حرمتی درون برابر مردم ، قتل های دسته جمعی ، آواره سازی … از ایجاد حکومت و شورای انقلابی طی ماهای اولیـه بـه عهدۀ رهبری سه ساختارنیست؟
1 – کمـیتۀ مرکزی حزب
2 – کابینـه حزبی
3 – شورای انقلابی حزبی
رهبری هر سه نـهاد متذکره بـه شیوۀ تک حزبی و برهم و درهم رهبری مـیگردد و به همـین خاطر هست که یک عضو کمـیتۀ مرکزی هم وزیر هست و هم عضو شورای انقلابی . یک عضو بیروی سیـاسی هم وزیر را سیلی مـیزند و هم شورای انقلابی را بسوی تمکین مـیراند . یک وزیر خارجه هم دیپلماسی را پیش مـیبرد هم خبر گیر لست اعدام درون اگسا و کام و خاد هست . یک تواریش اقامتگاهی و یک مشاور ارشد هم رییس دولت را با چشم کشی دلاسا مـیکند و هم معاون نازنینش را گوشمالی مـیدهد .
در ماه عسل کودتا بود کـه ساختار دولت جدیدالتأسیس بـه نفع کودتا چیـان بطور مطلق حزبی مـیگردد، تمامـی پُست های برجستۀ دولتی بوسیلۀ حزبی های غیر مسلکی اشغال مـیگردد . صدارت و وزارت و معینیت کـه خیر ، کـه ریـاست و مدیریت و آمریت شعبات را نیز مـی قاپند ، تمام متخصصین و تحصیل یـافتگان پوهنتونـهای غرب ، زیر نام خدمتگذاران امپریـالیسم ، خوشبخت های شان خانـه نشین مـیگردندو بدبخت های شان گور نشین . همۀ مدیران ، رؤسا ، معینان ، آمران … خلاصه مسلکی های درجه یک ، بـه جرم غیر حزبی بودن از مقامات دولتی پایین مـیغلتند . درون اردو و پولیس نیز با همـین ملاکها و معیـارات بـه تسویۀ حساب و تنزیل مقامات دستبرد مـینمایند .
” ساعت 4:30 بعد از ظهر روز 28 اپریل صالح زیری نمایندۀ شخصی تره کی بـه سفارت شوروی رفت که تا ارتباط برقرار سازد و گذارش داد کـه شورای انقلابی کنترول تمام اوضاع را درون دست دارد . درون همان روز امـین با یک افسر عملیـاتی ملاقات کرده و از وی مشوره خواست کـه آیـا تره کی کمـیتۀ مرکزی پیـام رادیویی بـه مردم را بـه روز 29 اپریل پخش نماید یـا درون صبحگاه 30 اپریل ، آیـا از نام حزب صحبت کند یـا صرفاً از نام شورای انقلابی نظامـی ، و آیـا صرفاً رییس دولت اعلام شود یـا درون عین زمان عمومـی حزب ” 11
واسیلی متروخین
مارید زمانی رییس دولت و صدراعظم شدن دیدوف را مـی پذیرد کـه تواریش اقامتگاه شانـه اش را برسم غلامـی ، دوباره مُهر مـیکند ، بسیـار خنده آور هست که خلقی ها معصومانـه مـیگویند ” این پرچمـی هابود کـه عضو کی جی بی و مزدور شوروی ها بودند ” غافل از اینکه درون بازی های محرمانـه ، دیدوف قبل از مارید قلادۀ کی جی بی را بـه گردن انداخته و معاش مستمری اش کمـی بیشتر از رقیب اشرافی اش بوده هست .
حالا بحث روی چانـه زنی های خلقی – پرچمـی ها نیست ، کـه کدام شان ” چه مقدار ” وابستگی وجنایت کرده اند بحث برین هست که خلقی ها دسپاک اولیۀ استراتژی روسها شدند و در تداوم “حاکمـیت خلقی ” خود آنقدر دشمنی و خون آفد کـه ” رفقای اشرافی ” را مجبور بـه ایستاد شدن یک مشاور بر پُشت فی پرچمـی ساختند .
” حفیظ الله امـین نام مستعار ” کاظم ” بیـانیۀ رادیویی بـه مردم ایراد کرد ولی بنابر دلایل تکتیکی درون مورد نقش رهبری حزب و سهم آن درون دسیسۀ کودتا چیزی نگفت “
استاد بایگان ارشد
و اما :
در سه و نیم چهار ماه اول کودتا مسؤلیت رسمـی تمام جنایـات بـه عهدۀ 30 نفر کمـیتۀ مرکزی + 22 نفر وزیر + جندتا والی و چند که تا حزبی و چند که تا اگسایی … و شورای انقلابی مـیباشد کـه شامل جناح خلق و جناح پرچم هست . و هیچ پرچمـی بلند رتبه ای نمـی تواند دست خونین خودرا زیر نام جنایـات خلقی ، لااقل از لست چهارده هزار اعدامـی رسمـیت یـافته ( بقول صدیق فرهنگ بـه اضافۀ حدود 25 هزار شـهید درون قیـام هرات ، حدود 10 هزار شـهید درون قیـام چنداول و هزاران اعدامـی گمنام دیگر )که درون چار ماه اول صورت گرفته هست ، بیرون بکشند . پرچمـی ها علاوه بر دوازده سال جنایت ” مستقلانـه ” درون ساماندهی کودتا و آدمکشی های ربع اول فاجعۀ ثور فعالانـه سهیم اند .
در بحث جنایت حزبی ، تعریف و ساختار حقوقی جنایت دگرگون مـیگردد ” جرم عملی هست شخصی کـه به دیگری سرایت نمـی کند ” جای خودرا بـه ” جرم عملی هست حزبی ، سازمانیـافته ، رسمـی و فکری ” مـیدهد . درین تعریف و ساختار مـهره های کلیدی حزب و دولت ، متهم و مظنون درجه یک بـه حساب مـی آیند .
مثلاً 100 نفری کـه در چهار ماه اول کودتا ، درون آخور های بالا مصروف خردوانی قدرت بوده اند ، حتما حساب خونـها را بعد بدهند . این بدان معنا نیست کـه اگر رده های پایین حزبی و دولتی جنایت کرده باشند،( کـه کرده اند ) قابل بازخواست و تسویۀ حساب نمـی باشند . هدف این هست که اگر مـهره های کلیدی با وجودی کـه مستقیماً شکنجه نکرده باشند و به رگبار نبسته باشند ، بازهم متهم درجه یک پنداشته مـی شوند .
جنایت حزبی از حرکت دستها و پایـها منشاء نمـیگیرد ، جنایت حزبی از تفکر جنایت و سازماندهی جنایت بر مـی خیزد . جنایت حزبی درون نخست بوسیلۀ کمـیتۀ مرکزی تیوریزه شده و بوسیلۀ دولت ِ حزبی بـه منصۀ عمل آورده مـی شود . جنایت حزبی درون نوشتار ( مکتوب و فرمان و اعلامـیه و بیـانیـه و استعلام کـه خوشبختانـه کی جی بی برخی از این مکتوب های محرم را بـه امضای جانیـان افشا کرده هست و همچنان وجود بیش از پنجاه هزار پارچۀ ابلاغ محکمۀ اختصاصی انقلابی …) شکل مـیگیرد . جنایت حزبی خاصتاً درون جلسات نـهاد های حزبی بویژه بیروی سیـاسی و جلسات کمـیتۀ مرکزی بـه تصمـیم مـیرسد .
به قول دیدوف و مارید این دو مزدور مستمری گیر ” ضد انقلاب و مخالفین شوروی را از صحنـه برداریم ” کـه در نوشته ها و اعلامـیه های روز های اول کودتا مستانـه غوغا شد . این مخالفین کی ها بودند کـه باید منـهدم مـیشدند ؟،این مخالفین چرا حتما نابود مـی شدند؟ بعد از ده روز چرا ده هزار زندانی بوجود مـی آید ؟ این مخالفین کـه تا هنوز دست بـه سلاح نبرده بودند چرا اسیر جنگی شمرده مـی شدند ؟ این مخالفین چه گناهی داشتند کـه دستگیر و اعدام صحرایی مـی شدند ؟ حالا به منظور نسل جوانتر معرفی مـیکنم کـه این مخالفین کیـها بوده اند کـه به جرم سابقۀ سیـاسی و نـه گفتن بـه کودتا و اشغال … جوغه جوغه تیرباران گشته اند ، بخش بندی و بازتاب این مخالفین درون اعلامـیه های اضطراری ، بیـانیـه ها و هورا های خیـابانی ، فرمانـهای دولتی ، تصامـیم ،دساتیر و تزس های حزبی ، مقاله های جراید ، مصاحبه های مصنوعی و فرمایشی ، اینگونـه معرفی مـی شد :
1 – ناسیونالیست های تنگ نظر ، ( افغان ملت + ستم ملی )
2 – افراطیون چپ ، ( شعله یی + ولسی ملتی …)
3 – اخوان الشیـاطین ، (همۀ جریـانات و احزاب اسلامـی )
4 – آل یحیی ، ( سلطنت طلبان + غورځنگی ها )
5 – جیره خواران امپریـالیزم ( مساوات + صدای عوامـی +متخصصین )
6 – روحانیون مرتجع ( ملا های منابر و استادان سرعیـات و مدارس دینی )
7 – افسران و سربازان خاین (انی کـه به مقاومت مـی پیوستند )
8- فیودل ها و سرمایداران دلال ،
9 – متعلمـین و محصلین اعتراضی و مظاهراتی ضد دولت دستنشانده
10 – مردم فریب خورده ( قیـام کنندگان ضد کودتا و ضد اشغال شوروی)
از لست مخالفین پیداست کـه حزب دموکراتیک خلق بـه استثنای خود ، هیچ دیگری را تحمل نداشت “مخالفین را منـهدم کنید ” این یک تز موجز بود کـه از حنجرۀ نخستین پیـام رادیویی بیرون ریخته شد . آخ ، کـه تطبیق این سه واژه ، از سر نادانی یک حزب مزدور ، بـه چی دریـاهای خونینی کـه منتهی نگردید . یک مکتوب چندسطری ، یک نامۀ نازک ، یک تیلفون کوتاه ، یک اشارۀ چشم از جانب کمـیته مرکزی یـا وزرا یـا شورای انقلابی یـا اقامتگاه و مشاورین ، از کشته ها پشته ها آراست . اگر اگسایی ها ، کامـی ها و خادی ها اسناد و شواهد را از الماری ها بیرون د و سوختاندند و با کشتن امثال یعقوبی (وزیر امنیت دولتی ) خواستند کـه رد پای جنایت را گم نمایند اینک چیزهایی تکاندهنده ای از انبان کی جی بی بیرون مـیریزد کـه خواندن آن انسان را دچار وحشت مـی سازد :
” روز 6 مـی عبدالقادر وزیر دفاع نام مستعار ” عثمان ” مشوره خواست کـه با آنـهمـه اشخاص کـه دستگیر شده بودند چه کند ، شمار چنین اشخاص اکنون بـه اضافه از ده هزار تن مـی رسید ، زندان ها انباشته شده بودند و شمار زندانیـان درون حال افزایش بودند. ” 12
یعنی ده روز بعد از کودتای ثور ( از 27 اپریل که تا 6 مـی ) ، توجه کنید فقط ده روز بعد از کودتای ثور ، حزب دموکراتیک خلق ، بیشتر از ده هزار مخالف خودرا اسیر گرفته و به زندان انداخته هست . کاری کـه در تمامت فاصلۀ 1900 که تا 1978 درون شش رژیم ( دولت حبیب الله خان ، دولت امانی ، دولت حبیب الله خان ، دولت نادر خان، دولت ظاهر خان و دولت سردار داوود ) با این جنون و عصبیت انجام نیـافته هست . درون روز های نخستین کودتا بوده کـه فرمان دستگیری همۀ مخالفین “سیـاسی و طبقاتی ” صادر گشته هست . این هزاران نفر از مخالفین سیـاسی و طبقاتی را دستگیر است،که جنایت حزبی نام مـیگیرد .
و درین بینش ،جنایت حزبی یعنی مخالفین “سیـاسی و طبقاتی “را بطور سازمانیـافته ، دستگیر ، بـه زندان انداختن ، شکنجه و اعدام هست ، جنایت حزبی صادر فرمان زیر نام کمـیته مرکزی ، به منظور ویران جغرافیـا و تاریخ کشور هست .
پلچرخی و پولیگون
حالا معلوم مـیگردد کـه حفیظ الله امـین ” کاظم ” با آویختن لست چهارده یـا دوازده هزار اعدامـی ( مـیزان 1358 ) چقدر کوشیده هست جنایـات را کوچک نشان بدهد . ده هزار زندانی درون ده روز خیلی تکان دهنده و خیلی خیلی غیر انسانی و فرا هیتلریست . نا گفته نماند کـه هجوم اولیۀ جلادان تاریخ معاصر( حزب دموکراتیک خلق) بر شخصیت هایی صورت گرفت کـه گل های سر سبد سازمانـها و گروه ها وشخصیت های مستقل و پیشـه ها و طبقات اجتماعی بوده اند . هر کدام شان سیـاستمدار ، روحانی ، متخصص ، متنفذ ، دانشمند مطرح و سرشناس ،هنرمند ، زمـیندار ، سرمایـه دار کشور بشمار مـیرفته است. ” خاد بـه یک نیروی واقعی رزم و مبارزه علیـه دشمنان انقلاب ثور و دشمنان شوروی مبدل گشته هست “
کارمل – اسناد حزبی 1982
روشن مـیگردد کـه حزب مزدور ( پرچم + خلق ) بخاطر آستان بوسی و بردگی بـه شوروی حاضر بوده که تا مـیلیون ها افغان آزاده را درون مذبح استعمار روسی درون پای سویتیزم سر ببرد ( “برای ما 20 مـیلیون بکار نیست یک مـیلیون نفر کافیست مگر کـه سویتست باشند” ). و قتی کـه در ده روز اول کودتا ، تاکوی ها و اتاقهای مخفی و علنی ادارات ، پُر از زندانی مـیگردد ، کودتاچی حرفوی و جاسوس سنتی کی جی بی ( عبدالقادر ” عثمان ” ) چرا از اقامتگاه سفارت طالب سفارش عاجل نشود :
” اندروپوف و آندری گرومـیکو مسآله را درون دفتر سیـاسی مطرح د و دفتر سیـاسی یک عضو کی جی بی ( تورن جنرال گوریلوف )که با قادر ارتباط طولانی داشت درون ارتباط بـه توقیف شدگان بـه کابل فرستاده شد… و ریـاست عمومـی اگسا تأسیس شد” 13
جنرال عبدالقادر / عثمان سالهاست کـه بعد از انفجار اتنکی حزب (اپریل 1992 ) درون بارۀ کودتای ثور با تکبر و خودنمایی مصاحبه مـی دهد درین معرکه ها تلاش مـیکند کـه رد پای جنایـات قرمزین را مخدوش ، بی تاریخ و گم گشته نماید . جاسوس سنتی هیچگاهی از پُر و خالی زندانـها حتا بطور انتزاعی و عام نیز حرف نمـیزند و چانس پرده برداشتن از ماجرای ننگین را بـه جنرال پیکوف حواله مـی کند:
” بزرگترین زندان کشور – پلچرخی – پُر از زندانیـانی گردید کـه در بیشتر موارد انسانـهای بیگناه بودند ” .
منصبداران فاجعه آفرین خلقی و پرچمـی ،به لحاظ سیـاسی و تیوریک بطور وحشتناکی بیسواد بوده اند ، درون دنیـای فهم و فهمـیدن ، فقط “مـیفهمـیدند ” کـه تیغ و قمچین و گلوله را چگونـه استعمال نمایند ، اینان کـه نـه سوسیـالیسم تخیلی سن سیمون را خوانده بودند و نـه سوسیـالیسم علمـی فریدریش انگلس را ، با تمامت جهل و کشش ( ازخود بیگانگی مرکب )مـیخواستند که تا ” دیکتاتوری سرخ خلقی ” را به منظور استقرار سوسیـالیسم درون جامعه ای تطبیق نمایند کـه ساختار سنتی خانخانی ، شیوۀ تولید و فرهنگ پیشا فیودلیته یی را نیز درون خود بطور نمایـانی انباشته داشت .
جنرال قادر کـه پشتارۀ سرنگونی داوود را مانند بز بلاگردان ِ کودتا ، از شانـه ای بـه شانـه ای دگر مـی انداخت ، و گمان مـیکرد کـه به علت جاسوس سنتی بودن درون کی جی بی ، پدر کودتا و عضو ارشدحزب بودن مقامات ارجمندیست کـه افسر چند ستاره را آب دایم العمری مـی نوشاند . قادر برای
معصومانگی خود از دست رفقای جفاکار خود مـینالد :
” درون وزارت دفاع بـه من اطلاع دادند کـه تره کی ترا خواسته هست برو بـه خانۀ خلق . درون خانۀ خلق سید داود تړون فرمانده ژاندرمری کابل بـه من گفت برو اتاق بغل، امـین آنجا منتظر شماست . درون اتاق را باز کردم هیچدر آنجا نبود . سید داود تړون تپانچه خودرا بروی من کشیده گفت : ” دستهایت را بالا کن ، بـه فرمان شورای انقلابی بازداشت هستی . لحظۀ بعد چهار نفر وارد اتاق شده دست و پای مرا بستند و به کتک زدن من مشغول شدند . پانزده روز کامل انواع شکنجه را بالای من تطبیق د ، آخر گفتم هرچه مـی خواهید همان را مـی گویم . بعد ها این شعر را درون دیوار زندان نوشتم :
فردا پسرم باز بخواند بـه جفنگ کـه در حزب پدرم بود هزاران نیرنگ “
مگر محدود ساختن ساحۀ قدرت ، ناشی از تنش و بی اعتمادی شخصی و جناحی هست یـا تصامـیم معقولانۀ رهبری حزب کـه کودتا را از طریق وحدت انجام داده اند؟ توطئه و نیرنگ هست یـا اجرایی هست که قبلاً درون خریطۀ کی جی بی و حزب تواریش ها دیزاین گشته هست ؟ آیـا تیوری آب که تا گلو بچه زیر پای هست یـا مبارزۀ ایدیولوژیک درون درون حزب ؟ سید داود تړون ( این قاتل احمدظاهر و مـهدی ظفر ) بـه حیث یک مـهرۀ ابزاری و اسخباراتی مانند ده ها مـهرۀ تعبیـه شدۀ دیگر درون طنز های متنوع و لرزاننده ظاهر گشته هست . چگونگی زیستن و چگونگی مرگ رهبران کودتا مملو از مسخرهها و رسوایی هایی هست که برخی از آنـها که تا سرحد مطالعۀ طنز گروتسک اهمـیت مـیابد:
کمـیدی بالشت
اصطلاح ” صفر – مجموع ” را تالکوت پارسونز بـه لحاظ کارکرد ترمنولوژیک بـه حیث یکی از مفاهیم قدرت درون جامعه شناسی مطرح کرد . درین رویکرد وقتی کـه قدرت شکل مـی گیرد ،یک فرد یـا یک گروهک همـه چیز هست و مردم و گروه های دیگر کـه قدرت بر آنان اِعمال مـی گردد ، هیچ و صفر . مـیدانیم کـه استفاده از زور ساده ترین معیـار سنتی قدرت هست که اِعمال کننده را بسوی جنایت فردی و جناحی مـیبرد . تاریخ سده های اخیر افغانستان مملو از نمایش خونین چنین قدرت نمایی هایی بوده است .
شـهزاده های نادان و بلهوس ما درون قرن هژدهم و نزدهم با اخلاقیـات و اندیشـه های قرون وسطایی، بخاطر عیـاشی ، تاج و کلاه و سادیسم فردی خود از یکسو خوشبختی ” اتباع ” را بـه تل خاکستر تبدیل مـید ، از سوی دگر بخاطر ” انقباض بخشیدن بـه ساحۀ قدرت ” بـه چشمان برادرانۀ همدگر نیز فاتحانـه خنجر مـیریختند ، و اما چه شد کـه روشنفکران حزب دموکراتیک خلق ،در پایـان قرن بیستم با ادعای داشتن ایدیولوژی مترقی ، مدرن و انقلابی ، روی شـهزادگان قرن هژدهمـی ونزدهمـی را درون قلمرو تیرریختن بـه جمجمـه و پُشت مردم و خنجر زدن بـه چشمان رفقا ، بطور تکاندهنده ای سپید کرده اند .
” صفر – مجموع ” بیـان روشنی از معضلۀ قدرت درون اقتدار خلقی- پرچمـی هست . رهبران حزب دموکراتیک خلق همۀ شان پیشتازان ” انقباض قدرت ” بـه نفع فرد یـا جناح خود بوده اند . درون معادلۀ جنگ بین جناحهای ذات البینی و افراد ، این فقط کشش رهبران حزبی به منظور احراز “موقعیت اجرایی ” نبوده هست که بـه تولید افتضاح و تباهی فردی و جمعی منتهی گشته هست بل موقعیت ارشد اجرایی بوده کـه درجه و گسترۀ قدرت بومـی را منقبض و منبسط مـیساخته هست .
بازخوانی و نوعیت مفتضحانۀ مرگ تره کی ، امـین ، کارمل ، نجیب کـه نوع ویژه ای از ” صفر – مجموع قدرت ” رانشان مـیدهند درون واقع این نکته را برملا مـیسازند کـه اینان بجای رسیدن بـه پلۀ ” موقعیت اجرایی ” قدرت بـه حضیض ” موقعیت ابزاری ” اقتدار کـه خود نوعی از اختیـار و بی اختیـاری هست ،غلتیده اند .
وفتی مقولۀ قدرت و روابط قدرت را درون حوزۀ جنایـات حزبی مطالعه مـیکنیم ، بدون درنظرداشت فاکتور ” مشروعیت ” و عامل مقاومت و انتقاد ، برداشت خواننده از مفاهیم ” اقتدار” و ” قدرت ” بطور نسبی و مقایسوی دگرگون مـی گردد . چون وقتی ما با یک ” حزب سیـاسی ” درون پایـان قرن بیستم درگیر هستیم ، نمـی توانیم نرخ جنایت را بر مدار ” قدرت سنتی ” و ” اقتدار کلاسیک ” مطالعه نماییم . لابد ساختار حزب ،قدرت حزبی و چشم کور های حزبی را بر مبنای ” تازه ترین ” دستاورد های علمـی و فلسفی بـه پژوهش بگیریم .
در جناحبندی های تعبیـه شده درون حزب دموکراتیک خلق کـه (چون جذب شدن تره کی و کارمل بـه ایجنتی کی جی بی درون دهۀ 50 مـیلادی صورت مـیگیرد ) تاریخ آن بـه آنسوی تأسیس حزب مـیپرَد ، که تا کودتای ثور و ” احراز قدرت ” همواره درون قالب مـهره های دست آموز و دست بناف بـه مـیدان آورده مـی شوند .
در خنجرزنی های جناحی ، پیروزی یک طرف مساوی هست به نابود موقعیت اجرایی طرف های دیگر ، توجه کنیم کـه روسها بخاطر ادامۀ بالفعل بازی نمـیگذارند کـه رقبای خونخوار بـه نابودی فزیکی چاکران متوسل گردند و آنگاه کـه ماموریت مـهره ها و جناحها ختم مـیگردد ، سرنوشت مـهره ها و گروه ها یـا بـه نابودی فزیکی ( تره کی و امـین … ) یـا نشستن بـه قفس های پلچرخی محکوم مـیشوند ( شاه ولی و غوربندی و پنجشیری ….). رسیدن بـه کرسی و امتیـازات بـه قیمت اینکه خودش مجمع و رقبا صفر . تجربه نشان داد کـه رهبران خلقی و پرچمـی از زادروز فاجعۀ ثور که تا سقوط ، بطریق ” اجبار و زور ” بـه ظهور و تخالف رسیده اند .
قتل تره کی بـه حیث رییس حزب و دولت بـه فرمان لومړی وزیر وفادرارش عملی مـی گردد . چه چیزی دوپارچگی نوع خلقی را کـه از یک خمـیره سرشته شده اند، بر مدار قدرت فراهم مـیسازد ؟ این اختلاف ایدیولوژیک و تشکیلاتی نیست کـه به مرگ رقبا منجر مـی شود بل بـه دلیل مقاومت خروشان مردم و حجم جنایـات خلقی هست که روسها درون نخست حاضر بـه ازدست امـین و تره کی و بعد کارمل و سرانجام نجیب مـیگردد .
شاگرد وفادار بـه حیث لومړی خاین ، استاد دلبند خودرا درون زیر پای مشاورین ذبح مـیکند و معنای ” قدرت حزبی” که تا سرحد انـهدام رقیب ، بـه شیوۀ نوین تعریف مـیگردد . ریشـه های جنایت و آدم کشی درون مطالعات جامعه شناسیک و فلسفی قدرت ، درون مجموعه ای بنام حزب دموکراتیک خلق ، نـه تنـها بـه عامل نبود ” مشروعیت ” و دست نشاندگی کـه بدلیل فقدان اندیشـه و اندیشیدن رهبران ، بـه دلیل فقدان پرورش دموکراتیک رهبران ، نیز هست که با ادعای دموکراسی و سوسیـالیسم ، بسوی کشتار خلق و کشتن رقبای حزبی خود شتافته اند .
پسر کشی ، پدرکشی و برادر کشی را شـهزادگان محمدزایی و سدوزایی پی افگندند و اما رفیق کشی را درون حوزۀ حزبی کیـها و چرا پی افگندند ؟
ملگری رفیق تواریش ها
برادرکشی شـهزادگان از منظر و اجبار ملوک الطوایفی برمـیخاست و اما رفیق کشی رهبران حزب دموکراتیک خلق از کدامـین خاستگاه اجتماعی و اجبار سیـاسی و روانی بـه ساختار مـیرسد ؟
جانداد قومندان گارد ریـاست جمـهوری :
” نورمحمد تره کی چند روز بعد از بازگشت از هاوانا ، کـه برای شرکت درون کنفرانس سران کشور های نامتعهد رفته بود و من هم همراه او بودم ،مرابه اتاق کار خود خواست و گفت کـه جانداد ،تو قومندان گارد ریـاست جمـهوری هستی و مسؤلیت امنیت من بـه دوش توست ”
اقبال مدیر استخبارات گارد :
” شام بود ، بعد از پایـان روز کار مـیخواستم بـه خانـه بروم . تازه جامـه ام را عوض نموده بودم کـه جانداد قومندان گارد زنگ زد و دستور داد نزد او بـه دفترش بـه طبقۀ بالایی بروم . پیش از من روزی ( معاون سیـاسی گارد ) نزد جانداد آمده بود . بعد از من ودود (آمر مخابرات گارد )که نیز بدستور او احضار گردیده بود ، آمد .پس از آنکه ما گرد آمدیم ، جانداد بـه ما گفت کـه نورمحمد تره کی حتما نابود گردد و اینکار را حتما ما انجام دهیم . من از او خواهش کردم به منظور ما فیصلۀ تحریری مراجع بالایی را نشان بدهد . درون پاسخ جانداد مرا مرد ساده خواند. او گفت مطابق فیصلۀ پلینوم کمـیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ،تره کی از حزب و شورای انقلابی اخراج شده هست . تصمـیم کشتن او نیز قبلاً از طرف رفقا اتخاذ گردیده هست و این چیزی نیست کـه پنـهان باشد .
من درآن زمان نمـیدانستم کـه تره کی کجاست و درین باره از روزی پرسیدم . او گفت تره کی درون کوتی باغچه هست . با روزی سوار موتر شدیم او موتر را درون مقابل دروازۀ کوتی باغچه پارک کرد سپس بـه داخل رفت . من هم بدنبال او رفتم . ودود را دیدم کـه به سمت راست ایستاده هست . روزی از او پرسید : ” کجاست ؟ ” ودود درون پاسخ گفت : “اینجا درون اتاق هست ”
ما بسوی اتاق روان شدیم . درون طبقۀ همکف دروازه بسته بود . روزی کلید را از جیبش درآورد، درون را باز کرد و از پلکان آغاز بـه بالا رفتن کردیم .ودود پیشاپیش ما بالا مـیشد و ما بدنبال بودیم . هنگامـی کـه داخل اتاق شدیم ، تره کی از جا برخاست. روزی بـه او گفت : ” ما آمده ایم شما را بـه جای دیگری ببریم ” تره کی گفت :
” اشیـای مرا با خود بگیرید “
روزی بـه او گفت ” خوب ، شما پایین شوید ، ما اشیـای شمارا مـیگیریم ” آنگاه تره کی بکسک کوچک خودرا باز کرد و گفت درآن 45000 افغانی پول و زیورات همسرش هست و حتما همـه را بـه بستگانش ، هرگاه آنـها زنده باشند ، بدهیم ، روزی گفت : ” خوب شما پایین شوید ما همـه چیز را با خود مـیگیریم . تره کی آغاز بـه پایین شدن نمود ، ما هم بدنبالش راه افتادیم. هنگامـی کـه به طبقۀ همکف رسیدیم ، روزی بـه تره کی گفت کـه داخل اتاق شود . درین لحظه نمـیدانستم کـه روزی چه دستوری از جانداد قومندان گارد یـا یعقوب رییس قوای مسلح گرفته هست و چگونـه حتما تره کی را بکشد . البته رهبری همۀ کارها بدوش روزی بود . هنگامـی کـه همـه بـه اتاق رفتیم ، تره کی ساعت خودرا از دستش درآورد ، آنرا بـه سوی روزی پیش کرد و گفت آنرا به منظور امـین بدهد . سپس کارت حزبی خودرا از جیب پیراهنش بیرون اورد و آنرا نیز بـه روزی سپرد . روزی کارت راگرفت و به جیب خود گذاشت . درین لحظه روزی بـه من گفت کـه باید دستهای تره کی را ببندم . یکجا با روزی دستهای اورا بستیم . ودود نیز کمـی با ما کمک کرد . بعد از آن روزی گفت : ” شما اینجا بایستید ، من مـیروم درون را ببندم ” بعد از بیرون شدن روزی ، تره کی از ودود خواهش کرد، برایش کمـی آب بیـاورد . وقتی من گیلاس را برداشتم و بیرون شدم ، روزی رسید و پرسید؟ چه مـیکنی ؟ درون پاسخ گفتم : تره کی آب مـیخواهد ، گفت : “حالا وقت آب نوشیدن نیست “.
وقتی داخل اتاق شدم ، ودود پرسید : ” چرا آب نیـاوردی ؟ ” گفتم : روزی اجازه نداد . درین وقت روزی درآمد و به تره کی گفت روی تخت دراز بخوابد ، هنگامـی کـه تره کی دراز کشید ، سراپای بدنم بـه لرزه درآمد و نمـیتوانستماز جا تکان بخورم ، روزی دهان تره کی رابست و تره کی آغاز بـه دست و پا زدن نمود ، آنگاه روزی بر سر ودود چیغ زد کـه او پا های تره کی را محکم بگیرد . ودود پاهای تره کی راگرفت ، اما نتوانست نگهدارد . من کمـی بـه او کمک کردم و روزی آغاز بـه خفه نمودن او کرد ،بالشت را کـه بر دهنش گذاشت بعد از چند دقیقه تره کی جان سپرد “
حقیقت انقلاب ثور / 1359
ودود آمر مخابرۀ گارد :
” شب ،جانداد قومندان گارد مرا صدا کرد و گفت : بنا بدستور حزب و شورای انقلابی مامورم نورمحمد تره کی را بکشم . پرسیدم کـه این کار را چطور حتما انجام داد . جانداد پاسخ داد کـه همـه چیز حاضر هست . حتی قبر و کفن .او همچنین گفت کـه در کار قتل ، روزی و اقبال هم شرکت خواهند کرد .جانداد درون اتاق کار خود یک بار دیگر ،ماموریت ما را تکرار کرد ، او گفت کـه تصمـیم گرفته شده کـه تره کی کشته شود . روزی از طرف خود افزود کـه ما حق نداریم دستور حزب را اجرا نکیم . سوار لندروور سفید شدیم و به طرف کوتی باغچه رفتیم وقتی بـه آنجا رسیدیم موتر را دم درون گذاشتیم ،وارد ساختمان شدیم و به طبقۀ دوم کـه تره کی آنجا بود رفتیم ، بعد از آنکه ما دنبال روزی وارد اتاقی شدیم کـه تره کی درون آن بود ، روزی بـه او گفت کـه باید او را بـه جای دیگری ببریم . تره کی کارت حزبی خودرا بـه روزی داد و از او خواهش کرد کـه آنرا بـه امـین بدهد . او همچنان یک بکسک دستی سیـاهرنگ را کـه در کـه درآن پول و زیورات بود، بـه روزی داد و خواهش کرد کـه آنرا بـه همسرش ، اگر زنده هست ، بدهد. بعد همگی پایین آمدیم . روزی تره کی را بـه اتاقی برد کـه قبلاً بطور قطع یکی از خدمـه ها درآن زندگی مـیکرده هست . آن وقت بـه من گفت کـه برای تره کی یک گیلاس آب بیـاورم ، بیرون آمدم و گیلاسی به منظور آب پیدا نکردم وقتی برگشتم ، دیدم روزی و اقبال ، دستهای تره کی را بسته و روی تخت خواب انداخته اند . روزی با گذاشتن بالشت روی دهن تره کی اورا خفه مـیکرد ، اقبال و من پا های تره کی را محکم گرفته بودیم ، تقریباً 15 دقیقه بعد تره کی مرد ، ما جسد او را ساعت 23 و 30 دقیقه درون موتری کـه قبلاً پیش روی درون ورودی آماده شده بود ، گذاشتیم و روزی پشت جلو نشست . ما بطرف دروازۀ خروجی کاخ روان شدیم ، بین راه جانداد ما را ایستاد کرد، دستگاه کوچک فرستنده را بـه روزی داد و دستور داد کـه با او یعنی جانداد ، رابطه برقرار کند . بعد ما با همان موتر روانۀ قبرستان شدیم و دیدیم کـه گور تره کی قبلاً آماده شده هست ، بعد از آنکه تره کی دفن شد ، روزی بـه وسیلۀ دستگاه فرستنده با قومندان گارد تماس گرفت و گزارش داد کـه ماموریت تمام شده هست . بعد همۀ ما بـه گارد نزد جانداد ، کـه در اتاق کارش بود رفتیم . درین لحظه علی شاه پیمان ، رییس پولیس تیلفون کرد و جانداد بـه او دستور داد کـه سر قبر تره کی پهره دار پولیس بگمارد ”
حقیقت انقلاب ثور / 1359
پایـان نردبان
درین نوشتار خوانندۀ مجروح و مخاطب غیر تیرخورده ، شاید با حفظ نگرش خود با من بـه این دریـافت همسو باشند کـه عامل اساسی بربادی و سلب استقلال و کشتار مردم افغانستان و تداوم فاجعه که تا امروز، ظهور یک فکر ویرانگر ، نیـاندیشیده و غلط بوده کـه بوسیلۀ سازماندهندگان حزب دموکراتیک خلق درون منتهای صغارت عقلی و نیـاندیشندگی جاری شده هست . رهبران نوکیسه با خلق اندیشـه های بگیر و بکش ، با تفکر محو فزیکی دیگران ، صفحۀ جنایـات حزبی را بـه حیث یک سنت آشویتسی درون تاریخ بومـی ما باز کرده اند .
چون بحث من دغدغۀ گفتمان جنایـات حزبی هست که قبلاً نیز چهار قسمت آن درون کاوش های روانی – فلسفی و سیـاسی طی جزوه های ویژه انتشار یـافته هست ، اینک بحث قسماً درون حوزۀ تبارشناسی کرونولوژیک جنایت بکاوش و انقیـاد زبان درآمد. سلاخی جنایـات حزب بـه حیث یک تفکر و سازمانیـافتهجمعی و کاویدن ذهنیت هرعضو بلند رتبۀ حزب بـه حیث حلقه های بهم پیوستۀ ایدولوگ ها ، دو رویکرد و پژوهش جداگانـه را بر مـیتاباند .
درین نگرش و نوشتار ، نفس و اندیشۀ جنایـات حزبی از اندیشۀ کنفرانس وحدت ( 12 سرطان 1356 ) که تا چگونگی تفکر درون حاکمـیت چارماهۀ خلقی – پرچمـی و حاکمـیت هجده ماهۀ پیور خلقی و نگرش های هستریک دوازده سالۀ پرچمـی بـه زیر پرسش و نقد رفته هست و قسمتهای بعدی نوشته ،باز هم جنایـاتی را خواهد کاوید که بـه لحاظ تیوریک ، اندیشۀ جانیـان زنجیرمند حزبی را درون لایـه های سیـاسی – فلسفی ، اخلاقی … بزیر انتقاد و پرسش مـیبرد .
ما نمـی نویسیم کـه به همـه چیز پاسخ داده باشیم ، ما مـی نویسیم کـه پرسش های بدردبخور مطرح کرده باشیم . نمـی نویسیم کـه مرده را بـه لگد بزنیم ، مـی نویسیم کـه مردگان را بـه حرف آورده باشیم . نمـی نویسیم کـه شکنجه گر و جلاد را در زیر تیرباران و رگبار شکنجه ببریم ، مـی نویسیم کـه ابطال تیرباران و شکنجه را اعلام کرده باشیم .ما نمـی نویسیم کـه رهبری و صفوف حزب دموکراتیک خلق را درون کنار هزاران شـهید نام دار و گمنام این خطه درون قفس ها یـا پولیگون پلچرخی بنشانیم ، ما مـی نویسیم کـه بر تمامـی قفس های عالم نـه گفته باشیم . نمـی نویسیم کـه با جنایتکاران حزبی تسویۀ حساب بالمثل یعنی برخورد فزیکی نماییم ، مـی نویسیم کـه با جانیـان مانند یک انسان عاقل بـه دیـالوگ نشسته باشیم . ما نمـی نویسیم که معنای جنایت سازمانیـافته را مفهوم زدایی کنیم ، مـی نویسیم کـه درمفاهیم سپید معانی امـید بریزیم . نمـی نویسیم کـه انقیـاد و صفتی را توجیـه و ماستمالی نماییم ، مـی نویسیم کـه بشریت را از بردگی و ترفند نجات بخشیده باشیم . نمـی نویسیم کـه به حیث مخالف و قربانی زخمـهای التیـام نیـافتۀ خودرا درون زیر نور چکاچاک و دشنام و انتقام آفتاب بدهیم ، مـی نویسیم کـه قربیـانیـان را از دامنـه های هفترنگ انتقام بسوی لبخند های گلاب و ابریشم دعوت کرده باشیم .سرانجام ما نمـی نویسیم کـه بروی زخمـهای جسمـی و روانی حزبیـان و قربانیـان نمک بپاشیم ، مـی نویسیم کـه ترسیم کرده باشیم کـه راه نجات همۀ ما نوشتن هست نوشتن نوشتن.
ما مـی نویسیم چون نسل انتقال هستیم ، مـی نویسیم کـه دریـافت های خودرا با آیندگان تقسیم کرده باشیم .مـینویسیم که تا تاریخ دوباره و چندباره فراموش نشود ، تکرار نگردد ، ما مـی نویسیم که تا مقولۀ جنایـات حزبی مفهوم زدایی نشود ، ما مـیکاویم که تا حقیقت مستمالی نگردد ، ما مـیخروشیم که تا آبگینـه های پنـهان و ساکت بـه خروش درآیند ، ما مـیخندیم که تا شکوفۀ لبخند را بروی لبهای کودکان جنگزده برویـانیم ، ما مـی نویسیم کـه در حوزۀ نظریـه های اجتماعی (و بطور کل درون قلمرو دانایی ) جنایـات حزبی را بـه حیث یک گفتمانِ مشخص و تولیدی صورتبندی کنیم ، ما مـی نویسیم کـه هم خود و هم صفوف جریـانات حزبی را بـه سوی نقد ِگذشته و حال، خودآگاهی و جداشدن از مسیر ازخودبیگانگی ، صغارت و اندیشیدن ، دعوت نموده باشیم .
ما درون بارۀ جنایـات سازمانیـافته مـینویسم که تا سردمداران احزاب و دولت های آینده ، با قاپیدن قدرت ،جنایت نکنند ، ما جنایـات را آسیب شناسی مـیکنیم که تا حاکمان و ایدولوگ ها ی حزبی بیـاموزند و بخود بیـایند کـه دولت ها و قدرت ها مـی آیند و مـیروند ولی خاطرات مردم و حافظۀ تاریخ پابرجا مـیمانند .
ما مـینویسیم که تا به حیث یک انسان سالم و یک روشنفکر مؤلد، بطلان هر متنی ، هر مکتوبی ، هر استعلامـی ، هردوسیـه ای ، هر فرمانی ، هر بیـانیـه یی ، هر اعلامـیه یی و هر توافق نامـه ای … هر اندیشـه ای کـه به جنایت و خیـانت منتهی مـیگردد ،را ، اعلام کرده باشیم .
” نسل های بعدی کاملا حق دارند کـه چنین توافق نامـه هایی را نامعتبر و جنایت کارانـه بشناسند و آنـها را باطل اعلام کنند ” ( کانت ، روشنگری چیست ؟ 1784)
هاگ / هالند
جولای 2009
محمدشاه فرهود
چرا انفجار اتنکی حزب ؟
ادامـه دارد
[مـقالات – برگه 9 – رهروان - rahrawan.com نوراحمد اهنگ خال دیری خال دیری]